... من مایکل جکسون رو 4 بار در کنسرت در سال های 1998 و 1992 همینجا در اسپانیا ملاقات کردم . یادم میاد وقتی که اولین بار در کنسرتی از تور BAD از نزدیک می دیدمش ، کف کرده بودم که چقدر استایلش شبیه به عکس ها و ویدیوهایی هستش که تا اون موقع ازش دیده بودم !!! یادم میاد مایکل در اون کنسرت لبه صحنه ایستاده بود و داشت درست به پایین جایی که ما اونجا ایستاده بودیم نگاه میکرد و یادم میاد چقدر سخت تلاش میکردم که عقلم رو از دست ندم و خل نشم ! فقط یادمه عین دیوونه ها با خودم تکرار میکردم و میگفتم : " وای خدا ... خودشه ! "
من در سال 1992 به کنسرتی در ابیدو (Oviedo) رفته بودم و به خاطر دارم در اون سفر به پارکینگ هتل محل اقامت مایکل جکسون رفته و موفق شدم اتوموبیل حاوی او زمانی که از پارکینگ خارج می شد رو مشاهده کنم . مایکل از داخل شیشه پنجره جلوی اتوموبیل به ما نگاه میکرد و به ما طرفدارها لبخند میزد و برامون دست تکون میداد .
دو روز بعد ، مشابه این اتفاق برای من در مادرید تکرار شد ؛ این بار من که به پارکینگ هتل محل اقامت او رفته بودم ، موفق شدم زمان ورود اتوموبیل مایکل به پارکینگ مچش رو بگیرم ! یادم میاد مایکل از ماشین پیاده شد ، به سرعت برای ما دست تکون داد و سپس لحظه ای بعد در میان جمعیت ناپدید گردید . من هرگز و تا ابد احساس و افکاری که با دیدن لبخند شگفت انگیز و موهای مشکی و براق و زیبای مایکل جکسون در اون لحظه در ذهنم پیدا کردم رو فراموش نخواهم کرد !
یادم میاد در اون سفر ، من و تعدادی از دخترهای طرفدار ، زمانی که مایکل هتل محل اقامتش رو ترک کرده بود ، با هزار دوز و کلک خودمون رو به اتاق محل سکونت مایکل رسوندیم . خدمه هتل هنوز مشغول نظافت اتاق او بودند ! یادمه در اون لحظات دزدکی مشغول دید زدن این طرف و اون طرف اتاق بودم که یک دفعه در کنار یک پیانوی بزرگ و سفید ، پرتره نیمه کاره ای رو بر روی تعدادی کاغذ دیدم که مایکل اونو با مداد مشکی خلق کرده بود . من هنوز و تا امروز همچنان حالم به شدت گرفته است که چرا اونقدر شهامت نداشتم که اون پرتره رو از اونجا برش دارم ! واقعاً که چه احمقی هستم !! ...
تا بعد ...
Stay Tuned
! Let's Dance
اسم من Shirley Anders Brown هستش و من قصد دارم در این نوشته ، خاطراتی از میزان تاثیرگذاری مایکل جکسون بر روی کودکان و نوجوانان رو برای شما روایت کنم ؛ خاطراتی که محصول سالها تدریس در مدرسه در طول فعالیت حرفه ای و شغلی منه ...
مجدداً 10 سال گذشت و حال سال 1993 از راه رسیده بود . به خاطر دارم یک روز قرار بود از کلاس درسی بازدید به عمل بیارم . یادم میاد اون روز معلم کلاس به شاگردانش حجم انبوهی از مجلات رو داده بود تا بچه ها در بین اونها بررسی کرده و عکس های جالب رو از داخل اونها استخراج کنند . بچه ها خیلی به این کار علاقمند نبودند تا اینکه یکی از دانش آموزها نسخه شماره ژوئن مجله Life رو بیرون کشید و فریاد زد : " اوووو ... مایکل جکسون ! "
Hee-Hee ! در همون روز از سال 1993 بود که من برای نخستین بار در عمرم متوجه عمق میزان تاثیری که مایکل جکسون بر روی کودکان ما ، موسیقی ما و فرهنگ عام داشت شدم .
من اکنون سالهاست که به خوبی دریافته ام کودکان تا چه اندازه و چگونه علنی و آشکارا به مایکل جکسون عشق می ورزند ؛ اینکه آنها زمانی که صحبتی از مایکل جکسون به میان می آید ، تصویری از او نمایش داده می شود یا قطعه ای از موسیقی او پخش می گردد ، چگونه با عشق و احترام تمام متوجه نام او می گردند . اونها خیلی خوب میدونند که او چطور برای همه کودکان جهان ارزش قائل بود و چگونه صدای همه کودکان بی صدای جهان گشت . حتی یه وقتایی با چشمهای خودم شاهد بودم و می دیدم که کودکان خردسال ، چطور مایکل جکسون را یک شخصیت افسانه ای نظیر پیترپن ، لاک پشتهای نینجا یا رنجرهای فضایی تجسم می کردند . شاید تازه در حول و حوش 5 سالگی بود که اونها تازه متوجه می شدند که مایکل جکسون هم یک شخصیت واقعی بود که می خورد ، می خوابید و احساساتی همانند سایر انسانهای جهان را در زندگی شخصی خود تجربه می کرد .
یادمه وقتی در سال 1985 ، آهنگ We Are The World رو برای نخستین بار شنیدم ، اونقدر تحت تاثیرش قرار گرفتم که حتی می خواستم بچه های مدرسه خودمون یه جورایی ، بخش هایی از اون رو به عنوان تلاشی جهت فعالیت های انسان دوستانه به اجرا در بیارند . من همه توجه خودم رو بر روی این موضوع قرار دادم تا اینکه سرانجام من و بچه ها در کنار همدیگه به ایده تبدیل اون آهنگ به عنوان سرود نجات و رهایی کشور اتیوپی دست یافتیم . خوشبختانه همه کودکان مدرسه ما که در رده سنی 4 سال تا 12 سال بودند در این پروژه مشارکت نمودند . به خاطر درگیری مایکل جکسون در تهیه آهنگ We Are The World و پروژه USA for Africa ، ناگهان حس کمک به دیگران در سراسر جهان به عنوان حرکتی جذاب در کانون توجه همگان قرار گرفت . بچه های مدرسه از اینکه عضوی از پروژه ما بودند بسیار احساس خوشحالی می کردند . ما همچنین از اینکه داوطلبانی بیابیم که در این امر به ما ملحق شده و به یاری ما بشتابند ، هیچ مشکلی احساس نمی کردیم . مردم خیلی مشتاق بودند که بتونند به هر شکل و شیوه ممکن کمکی انجام بدند .یادم میاد زمانی که آهنگ Will You Be There مایکل جکسون به عنوان موسیقی فیلم Free Willy منتشر شد ، بچه ها به همون اندازه که به عشق تماشای اون نهنگ به سینما می رفتند ، به همون اندازه هم به خاطر موسیقی و ویدئوی مایکل جکسون به سمت سالن ها کشیده می شدند . من از اینکه دیدم بعدها ویدئوی اجرای مایکل جکسون بر روی نسخه خانگی این فیلم منتشر شد بسیار خوشحال بودم . به چشمان خودم شاهد بوده ام که بچه کوچولوها هر بار با دیدن اون فیلم چطور به نبوغ بی انتهای مایکل جکسون پی می بردند و او را ستایش می نمودند ؛ بچه هایی که حتی در سالهای Thriller و BAD هنوز به دنیا هم نیومده بودند ! درگیر شدن مایکل جکسون در پروژه Free Willy باعث توجه بیشتر مردم به این فیلم و در نتیجه ، توجه بیشتر مردم جهان به شرایط دشوار زندگی نهنگ های قاتل در کره زمین گردید ؛ نمونه دیگری از تاثیرات عمیقی که مایکل جکسون در این جهان بر جای نهاد .
تاثیرات مایکل جکسون بر روی مردم جهان از مرزهای نژاد ، سن ، جنسیت ، مذهب و ملیت فراتر رفته و به نظر میرسد که او در تمام طول عمر خود به خوبی از مسئولیتی که آن حد از قدرت اثرگذاری برایش به ارمغان می آورد آگاه بود . بیان این مطلب که مایکل جکسون الگوی کودکان سیاه پوست بود نه تنها محدود کردن مایکل ، بلکه محدود کردن کودکان جهان به کودکان سیاه پوست است . من دوست دارم به او به عنوان یک الگوی موفق زندگی در مقیاس جهانی نگاه کنم .
متاسفانه ما در جامعه ای نژاد پرست و نژاد گرا زندگی میکنیم . اگرچه من با فلسفه مایکل جکسون با این عنوان که من قصد ندارم عمرم را بر روی مساله نژادها و رنگها تلف کنم به شدت موافقم ( برگرفته از آهنگ Black or White ) ولی با این حال ، بعضی از مردم به شدت خلاف این مساله را احساس می نمایند . من به وضوح طی آن سالها شاهد حضور انسانهایی در جامعه سیاه پوستان بودم که احساس میکردند مایکل جکسون دیگر خودش را هم نوع و هم جنس آنها نمی پندارد . آنها احساس میکردند که مایکل جکسون راه خودش را از طریق انتخاب دوستانش و مهمتر از آن ازدواجش با لیزا ماری پریسلی ، روز به روز و رفته رفته از جامعه سیاه پوستان امریکا جدا کرده است . با وجود اینکه آن سالها تعداد ازدواج های بین نژادی در ایالات متحده امریکا خصوصاً در صنعت سرگرمی روز به روز بیشتر میشد ، امریکایی های زیادی اعم از سفیدپوست و یا سیاه پوست در جامعه زندگی میکردند که چنین وصلت هایی را تایید نمی نمودند . بر اساس تحقیقی که در مجله Ebony به انجام رسیده بود ، بیشتر از 33% زنان آفریقایی-امریکایی و 25% مردان آفریقایی-امریکایی هرگز در زندگیشان حاضر نبودند که جهت ازدواج ، با شخصی از نژاد دیگر آشنا شده و قرار ملاقات بگذارند . میشه گفت یکی از آشکارترین دلایل روی برگردوندن این دسته از سیاه پوستان معترض بر ضد مایکل جکسون ، سازش بیرون از دادگاه او بر سر مساله اتهام کودک آزاری در سال 1993 بود . علی رغم اینکه به نظر میومد تقریباً اکثریت قریب به اتفاق اون مردم حاضر بودند که در صورت وقوع دادگاه و طی نبرد پیش رو از مایکل جکسون در مقابل شاکیان احتمالی حمایت کنند ، ولی با اینحال حتماً و قطعاً به دنبال وقوع این تقابل و رویارویی در دادگاه بودند ! هرچند ، حتی با این وجود ، اکثریت جامعه سیاه پوستان در اون زمان ، مایکل جکسون رو به چشم یک قربانی می دیدند که توسط رسانه های سفیدپوست امریکایی ، با او ناعادلانه و موذیانه برخورد شده است ! خیلی از سیاه پوستان احساس میکردند که او هدف حملات کثیف سفیدپوستان نژاد پرستی قرار گرفته که حقیقت تلخ تبدیل شدن یک سیاه پوست به مشهورترین فرد کائنات را تحمل نکرده و نپذیرفته اند . آن سیاه پوستان به مایکل جکسون بابت استعدادهای والای او و همه تلاش های انسان دوستانه اش در طول تاریخ به نیابت از کودکان جهان احترام میگذاشتند و خالصانه به سلامتی و زندگی او اهمیت میدادند . در حقیقت بسیاری از سیاه پوستان امریکایی جوری در مورد مایکل جکسون صحبت میکردند که گویی یک برادر ، برادرزاده یا یک فرزند با یک مشکل جدی در زندگیش رو به رو شده باشد . اونها در هنگام صحبت راجع به مایکل جکسون اغلب از عبارت هایی مثل این استفاده میکردند :
" اون به زودی (اوضاش) ردیف میشه ! " یا مثلاً " اونها نمیتونند مایک رو زمین بزنند . اون خیلی گندس ! "
مایکل جکسون در طول عمرش در حالی از طریق موسیقی پیامهای اخلاقی مثبت را به انسانها انتقال میداد که بسیاری از آرتیست های مشهور هم دوره با او در انتقال منفی ترین پیامها به مخاطب خود ، گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند !
آهنگهایی نظیر Black or White ، Will You Be There ، Man in The Mirror و Gone Too Soon همگی مالامال از ارزش هاییست که کودکان ما جهت تحقق رویای Heal The World بیش از همه چیز به آنها نیاز دارند .
دکتر مارتین لوتر کینگ زمانی از داشتن رویایی صحبت میکرد که در آن او آرزو داشت روزی فرا رسد که کودکان جهان از تمامی نژادهای مختلف ، دست در دست یکدیگر در جهان قدم زده و انسانها تنها به خاطر شخصیت و رفتارشان و نه به خاطر رنگ پوستشان مورد قضاوت قرار گیرند ... خوب ؛ به نظر شما بارزترین نمونه تحقق این رویا در این عالم جز مایکل جکسون چه کسی بود ؟؟؟ به نظر من ، این میراث جاودان مایکل جکسون برای کودکان جهان است . او که رقصاننده حقیقی رویاها بود ...
... Shirley Anders Brown
58 سالگیت مبارک دوست خیلی خیلی خیلی قدیمی من ... خودت بهتر از همه دنیا حال و روز این روزهای منو میدونی ...
تا بعد ...
Stay Tuned
! Let's Dance
سلام به همه اونهایی که هنوز اینجان ! سلام به همه اونهایی که یه روز اینجا بودند ...
راستش چند روز قبل و زمانی که مثل همیشه معدود نظرات موجود در وبلاگ در طول یک هفته رو مطالعه می کردم ، چشمم به یک نظر خاص و متفاوت افتاد و باعث شد تا مدتها بر روی اون قفل بشم ؛ نظری که از یک نویسنده ناشناس در بخش نظرات وبلاگ درج شده بود و تمام قلب و روح و فکر و احساسم رو تا دقیقه ها درگیر و مشغول خودش کرد :
هنوز و بعد از چندین روز وقتی که بار دیگه به این نظر خیره میشم ، حس متناقضی از شادی و غم بی انتها سراسر وجودم رو در بر میگیره . تو اینجور لحظاته که واقعاً نمیدونم باید لبخند بزنم یا با همه درد زاری کنم ...
روز نخست از ماه آگوست سال 2016 میلادی فرا رسیده . آگوستی که توش دو میلاد بزرگ و ارزشمند قرار گرفته :
آدمهای فراوانی طی سالهای گذشته در این کهنه سرای خاطرات توقف های کوتاه و بلند داشته اند . نسل های زیادی در این سرای گذر تنهایی ها و دلتنگی های کشنده خود را با دیگران به اشتراک گذاشته و سبک شده اند . عاشقان متعدد و زیادی در این کلبه عشاق التیام دل یافته و با کوله باری از حکایت و داستان جای خود را به نسل های پس از خود داده اند ...
28 مرداد 1395 ، روز تولد 7 سالگی وبلاگ " مایکل جکسون پادشاه جاودان " داره از راه میرسه ... میلادش فرخنده !
در طول سالهای نوشتنم در این خونه دوستان زیادی پیدا کردم ؛ درسهای بیشماری به انسانها دادم و درسهای بسیار بیشتری از زندگی و عبرتهای بی پایانش آموختم . استاد ، برادر و مربی انسانهای بیشماری شدم و در همان حال ، بدل به دشمن خونی و قسم خورده پاره ای دیگر از مسافرین این منزلگاه گردیدم !!!
در این سرای خاطرات بود که برای نخستین بار در عمرم عاشق شده و خاص ترین ، زیباترین ، خالص ترین و حقیقی ترین عشق هستی را در کنار دوست داشتنی ترین معشوق گیتی تجربه نمودم . هرچند که دست جبار روزگار در دومین سالگرد درگذشت مایکل جکسون ، معشوق ابدی و جاودانم را بی رحمانه از من ربود و زخم دردناک جدایی را همچون درفشی گداخته در میان قلب و سینه ام فرو کرد ولی با این حال ، عشق به بخشیدن و قسمت کردن سرمایه های وجودم با خوانندگان پادشاه جاودان حتی در همان لحظات مرا از فروپاشی و ویرانی رهایی بخشیده و به بودن و تسلیم نشدن و ادامه دادن فرا خواند ...
نیک به یاد دارم که در همین خانه محقر چه عشق بازی ها کرده و چه قهقهه ها زده و چه ضجه هایی سر داده ام ؛ دردها و زخم های فراوانی التیام داده و در همان حال ، بذر نفرت و کینه و انتقام از بی سر و پا ترین و رو سیاه ترین موجودات را در قلب خویش آبیاری نموده ام ! به ظاهر تناقض ها گفته و با پارادوکس ساختگی شخصیت مرموزم ، رهگذارن بیشماری را در بهت و سردرگمی رها نموده ام تا بار دیگر و از نو ، آگاهانه به خودشناسی و کشف واقعیت هرآنچه که در این عالم حقیقت محض می پنداشته اند کمر همت بندند ...
و اکنون نزدیک به 7 سال است که من در زیر سقف آبی این خانه با مایکلی که در میان ابرهای آسمانش همچنان لبخند می زند در کنار شما و با شما بوده ام ؛ با همه خاطره سازی ها و خاطره بازی هایی که به تاریخ پیوست ...
آهای ، آدمهای زندگی دیروز من !
آیا هنوز در این جهان ِ بی او زندگی میکنید ؟! آیا هنوز هم مرا به یاد می آورید ؟! پادشاه جاودان را چطور ؟! بزرگ شده اید ؟ دانشجو شده اید ؟ دکتر و مهندس شده اید ؟ اتوموبیل و منزل شخصی خریده اید ؟ همسر ، پدر یا مادر شده اید ؟ میانسال و کهنه و خسته و درگیر در روزمرگی های عمر گشته اید ؟ شاید هم هویت های جدیدی در دنیای رنگارنگ " گرام " های نوظهور یافته و دیگر حتی خاطره ای کمرنگ نیز از دوستی های پاک و بی آلایش در عصر وبلاگ ها به خاطر نمی آورید ؟ راستی هنوز اون مرد با اون یک لنگه دستکش سفیدش را به خاطر دارید ؟؟؟!!! و مرد مرموز و ناشناخته ای که گاهی چون طفلی مهربان و گاهی چون دیوی غران از ( او ) و داستانهای بی انتهایش برایتان قصه سرایی میکرد ؟آهای ، صدای منو میشنوید ؟! من هنوز اینجام ! کسی صدای منو میشنوه ؟! چرا احساس میکنم در فضای لایتناهی میان کهکشانهای کائنات تنها ترین جنبنده عالمم که صدایم به گوش هیچ مخلوقی نخواهد رسید ؟؟ به راستی آیا روزگاری وجود داشته اید یا تمام حرفها و داستانهای ناگفته قلبم را تنها در عالم خواب و رویا دیده ام ؟؟ ...
گفتم خواب ... راستی چقدر خسته ام ! میخواهم به خوابی عمیق فرو روم تا شاید رویای همه آن روزگاران عاشقی بار دیگر و از نو برایم تکرار شود . آره ! خیلی خوابم میاد ... ای کاش میشد برای همیشه بخوابم ... برای همیشه ...
Stay Tuned
! Let's Dance
... و سرانجام لحظه موعود فرا رسید !
http://www.namasha.com/v/glckcEaa
شاید انتشار بهمن وار این ویدئو ، نقطه پایانی بر هذیان گویی های اذهان افلیج و ناپاک سازندگان و انتشار دهندگان اکاذیب و شایعات در مورد مایکل جکسون کبیر خصوصاً مزدوران خودفروخته باشگاه خبرنگاران جوان (!!!!!!) باشد .
با سپاس و قدردانی بی انتها از " انجمن حامیان مایکل جکسون " بابت همه عشق ستایش برانگیز و خالصانه ایشان به مایکل جکسون . با عشق و احترام در برابرتان کلاه از سر در آورده و تعظیم میکنم . حالا واقعاً و جدی جدی میتونم با اندیشه به روزگار بعد از رفتنم با آرامش خیال لبخند بزنم ...
تا بعد ...
Stay Tuned
! Let's Dance
چند هفته قبل از شروع شوی " Wetten ,dass..?" من در یک گردهمایی طرفدارها در مونیخ شرکت کردم . مونیخ اون زمانها یه جورایی دومین خونه مایکل جکسون در جهان به شمار میومد . زمانی که ما متوجه شدیم سونی تعداد 40 عدد بلیط جدید شرکت در شو را تنها جهت استفاده اعضای فن کلاب تهیه نموده است ، بی نهایت خوشحال و هیجان زده شدیم . اونها تصمیم گرفته بودند یک حراجی راه اندازی کنند تا کلیه اعضای فن کلاب بتونند در اون شرکت کرده و قیمت های مد نظر خودشون رو برای خرید بلیط ها پیشنهاد بدند . تصمیم بر این بود که در انتها ، پول جمع آوری شده در اون حراجی به بنیاد خیریه Heal The World مایکل جکسون اهدا بشه . من از اونجایی که میدونستم فرصتی جهت سفر به دویسبورگ در اختیارم نخواهد بود ، در حراجی شرکت نکردم و از این بابت بی نهایت آزرده خاطر بودم . خلاصه تمامی بلیط ها به جز تنها یکی از آنها فروخته شد و در انتها ، رهبر فن کلاب طرفداران مایکل جکسون در مونیخ تصمیم گرفت برای پیدا کردن صاحب آخرین بلیط ، یک مسابقه مایکلی راه بندازه : قرار بر این بود که این طرفدار قدیمی و پیشکسوت ، تعدادی سوال در خصوص مایکل جکسون مطرح کنه تا اون طرفداری که بتونه به بیشترین تعداد سوال در مورد مایکل پاسخ صحیح بده ، بشه صاحب اون بلیط شانس !
عجب !! یادش بخیر ... نمیدونم چرا همینطور یهویی بیخودی یاد یه بابایی افتادم !!! حیف که جایزه هایی که اون بنده خدا میداد هیچ وقت در حد و اندازه بلیط شرکت در شوی مایکل جکسون نبود !!!! میشناسیدش دیگه ، مگه نه ؟؟؟!!!
سرانجام اتفاق اونطوری که گویا از ابتدا مقدر بود که رخ بده رخ داد ؛ یه جورایی درست شبیه به اون چیزی که معمولاً آدمها در افسانه های شاه پریان مطالعه میکنند : باورتون میشه ؟! من آخرین بلیط رو بردم !!!
من در همون حالی که از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم ، یه جورایی هم غصه دار بودم چرا که میدونستم به خاطر برنامه تئاتر نمیتونم در اون شو شرکت کنم . هیچ شانسی برای من برای پیچوندن برنامه تمرین یا ایجاد تغییر در زمانبندی اجرای تئاتر وجود نداشت ؛ بحث تمرین شبانه روزی حدود 20 انسان طی چند ماه گذشته در میون بود و از همه مهمتر ، این آخرین تمرین ما قبل از اولین اجرای رسمی اون تئاتر بر روی صحنه اصلی به حساب میومد . من ابداً خوشحال نبودم ؛ حس میکردم با داشتن اون بلیط در حالی که امکان شرکت در اون شو ابداً برای من وجود نداره ، عملاً شانس حضور یک طرفدار دیگه که امکان حضور در اون برنامه رو داره غصب کرده ام اما با این وجود باز هم چیزی درون قلبم بهم میگفت که من قطعاً اونجا حاضر خواهم بود !و اینطور بود که ما درست راس ساعت 8 شب به درب ورودی سالن رسیدیم . اما حالا مشکل این بود که دوست بلیط در دست من کجاست ؟؟؟!!! اوه ، نه خدای من ! من فکر کردم که او دیگه اونجا نیست . در یک لحظه احساس ویرانی تمام کردم ؛ بعد از اون همه مصیبتی که تحمل کرده بودم ، هیچکس با بلیط من اونجا منتظرم نبود . من به طرزی باور نکردنی غمگین بودم . به همین خاطر با درماندگی تمام به سمت به یکی از مسئولین امنیتی سالن رفته و با گریه در مورد مصیبتی که بر سرم نازل شده بود براش تعریف کرده و بهش التماس کردم که اجازه بده من داخل سالن برم . هرچند که میدونستم این داستان تا چه حد میتونست از نظر یه شخص دیگه مضحک به نظر برسه . هیچکس حقیقتاً داستان منو باور نمیکرد .
اگه ویدئوی اجرای اون شب رو تماشا کنید ، میتونید من رو در لحظه ای که مایکل جکسون بر روی Cherry Picker ایستاده است با یک لباس نارنجی در تصویر مشاهده کنید . حس من در اون لحظات حقیقتاً غیر قابل وصف و باور نکردنی بود .
7 سال از لحظه جاودانه شدن ابدیت در کائنات گذشته و قلب من همچون قلب Zimmy و هزاران عاشق دیگر در سراسر گیتی ، همچنان به جادو و جنون و شیدایی و عشقبازی محض در راه بی انتهایت ایمان دارد . پس در این تیره ترین و تلخ ترین لحظات تاریخ ، بار دیگر دستان پر از مهربانیت را با عمق وجود فشرده و سوگند یاد میکنم تا لحظه جاودانه شدن نامم در کنار نام تو ، به این رقص غریبانه تنها در کهنه سرای تاریک و سیاه و منحوس جهان ادامه دهم . بگذار همه عالم فراموشت کنند ! بگذار همه دنیا از یادم ببرند ! پاینده باد یگانه داستان عشق تو و من که در این جهان تا ابد جاودانه است ...
تا بعد ...
Stay Tuned
! Let's Dance