مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

گمگشته در اقیانوس خاطرات ...

سلام به همه اونهایی که هنوز اینجان ! سلام به همه اونهایی که یه روز اینجا بودند ...


راستش برای امروز ، نوشته دیگه ای رو از خاطرات مایکل جکسون انتخاب کرده بودم اما تلاقی چند واقعه خاص باعث شد تغییر عقیده داده و تقسیم خاطره مایکلی رو به آینده ای نزدیک موکول کنم .

راستش چند روز قبل و زمانی که مثل همیشه معدود نظرات موجود در وبلاگ در طول یک هفته رو مطالعه می کردم ، چشمم به یک نظر خاص و متفاوت افتاد و باعث شد تا مدتها بر روی اون قفل بشم ؛ نظری که از یک نویسنده ناشناس در بخش نظرات وبلاگ درج شده بود و تمام قلب و روح و فکر و احساسم رو تا دقیقه ها درگیر و مشغول خودش کرد :


سلام علی جان
من یادمه.... تمام کارایی که کردی و رنجایی که کشیدیو یادمه... تمام تلاش هات برای شناسوندن مایکل و یادمه... تک تک آدمایی که اینجا بودن و دورتو گرفته بودن یادمه... رنجت بعد از نبودنشون و یادمه... استوار موندنت برای بقیه رو یادمه...من میدونم که یکی از بازیگرای مورد علاقه ت جانی دپه میدونم خیلی خواننده های خانوم رو دوست نداری ولی وقتی ایمی واینهوس فوت کرد ویدیو ی اجرای beat it رو بارها تماشا کردی و بنظرت bad romance لیدی گاگا اهنگ خوبیه میدونم که بلیت کنسرت لندن رو خریده بودی میدونم که برای دیدن this is it از پرده ی سینما تا دوبی رفتی... من تمام لحظات اینجا بودم... میدونم اگه اسممو بت بگم منو یادت نمیاد و این خیلی دردناک بود واسه همین ترجیح دادم اسممو ننویسم... به هر حال خیلی هم حرف نمیزدم اینجا و فقط یه بچه بودم... یه دختر 12 ساله...
الانم اگه اومدم حرفی بزنم صرفا به این دلیل بود که بهت یادآور بشم که تو یک انسان فوق العاده هستی... لیاقت اینو داری که دوستت داشته باشن چون خیلی دوست داشتنی هستی. لیاقت اینو داری که قدرتو بدونن چون از خودت مایه گذاشتی... میدونم که زیاد این حرفا بهت گفته نمیشه ولی دلیل نمیشه که حقیقت نداشته باشن...
قدر خودتو بدون حتی اگه کسی قدرتو نمیدونه چون هرچی باشه تو فرمانده ی ارتش مایکل جکسونی... اون دوستت داره. اون قدرتو میدونه و فکر میکنم این کافی باشه
مراقب خودت باش



هنوز و بعد از چندین روز وقتی که بار دیگه به این نظر خیره میشم ، حس متناقضی از شادی و غم بی انتها سراسر وجودم رو در بر میگیره . تو اینجور لحظاته که واقعاً نمیدونم باید لبخند بزنم یا با همه درد زاری کنم ...


روز نخست از ماه آگوست سال 2016 میلادی فرا رسیده . آگوستی که توش دو میلاد بزرگ و ارزشمند قرار گرفته  :


اولیش رو که فکر میکنم هرکسی که هنوز به عشق مایکل جکسون نیم نگاهی به این صفحه متروک میندازه به یاد داشته باشه اما دومیش رو ... نمیدونم !
تا کمتر از 3 هفته دیگه وبلاگ پادشاه جاودان 7 ساله میشه ! وبلاگی که سالهای ساله خونه دلنوشته های تنها و عاشقانه من بعد از سفر بی بازگشت مایکل جکسونه . خونه ای که توش طی سالیان گذشته داستانها و خاطره های زیادی رخ داده . خونه ای که اقامتگاه موقت رهگذران عاشق پیشه زیادی بوده ...

آدمهای فراوانی طی سالهای گذشته در این کهنه سرای خاطرات توقف های کوتاه و بلند داشته اند . نسل های زیادی در این سرای گذر تنهایی ها و دلتنگی های کشنده خود را با دیگران به اشتراک گذاشته و سبک شده اند . عاشقان متعدد و زیادی در این کلبه عشاق التیام دل یافته و با کوله باری از حکایت و داستان جای خود را به نسل های پس از خود داده اند ...


28 مرداد 1395 ، روز تولد 7 سالگی وبلاگ " مایکل جکسون پادشاه جاودان " داره از راه میرسه ... میلادش فرخنده !


حکایت داستانها و روایت های این خونه و آدمهاش اونقدر طولانیه که گاهی احساس میکنم حتی اگه تا پایان عمر جهان هم در موردش قصه سرایی کنم باز هم حرفها و داستانهام به انتها نمی رسه ؛ داستانهای من و این خونه و جویندگان نام مایکل جکسون ...
خونه ای که به من امکان عبور از سیاه ترین و تلخ ترین لحظات عمرم بعد از مرگ دردناک مایکل جکسون را بخشید . خونه ای که میتونستم توش با گفتن و نوشتن از " ارباب خود ساخته ام " اندکی التیام دل یافته و از نو برای نبرد با زشتی ها و پلیدی های دنیا آماده بشم . خونه ای که با داستانهای تکان دهنده اش ، منو با عجیب ترین ، خاص ترین و باورنکردنی ترین حوادث تمام عمرم رو به رو نمود و بالاخره ، خونه ای که منو با فراموش ناشدنی ترین انسانهای تمام عالم آشنا نمود ...

در طول سالهای نوشتنم در این خونه دوستان زیادی پیدا کردم ؛ درسهای بیشماری به انسانها دادم و درسهای بسیار بیشتری از زندگی و عبرتهای بی پایانش آموختم . استاد ، برادر و مربی انسانهای بیشماری شدم و در همان حال ، بدل به دشمن خونی و قسم خورده پاره ای دیگر از مسافرین این منزلگاه گردیدم !!!


در این سرای خاطرات بود که برای نخستین بار در عمرم عاشق شده و خاص ترین ، زیباترین ، خالص ترین و حقیقی ترین عشق هستی را در کنار دوست داشتنی ترین معشوق گیتی تجربه نمودم . هرچند که دست جبار روزگار در دومین سالگرد درگذشت مایکل جکسون ، معشوق ابدی و جاودانم را بی رحمانه از من ربود و زخم دردناک جدایی را همچون درفشی گداخته در میان قلب و سینه ام فرو کرد ولی با این حال ، عشق به بخشیدن و قسمت کردن سرمایه های وجودم با خوانندگان پادشاه جاودان حتی در همان لحظات مرا از فروپاشی و ویرانی رهایی بخشیده و به بودن و تسلیم نشدن و ادامه دادن فرا خواند ... 


 نیک به یاد دارم که در همین خانه محقر چه عشق بازی ها کرده و چه قهقهه ها زده و چه ضجه هایی سر داده ام ؛ دردها و زخم های فراوانی التیام داده و در همان حال ، بذر نفرت و کینه و انتقام از بی سر و پا ترین و رو سیاه ترین موجودات را در قلب خویش آبیاری نموده ام ! به ظاهر تناقض ها گفته و با پارادوکس ساختگی شخصیت مرموزم ، رهگذارن بیشماری را در بهت و سردرگمی رها نموده ام تا بار دیگر و از نو ، آگاهانه به خودشناسی و کشف واقعیت هرآنچه که در این عالم حقیقت محض می پنداشته اند کمر همت بندند ...


و اکنون نزدیک به 7 سال است که من در زیر سقف آبی این خانه با مایکلی که در میان ابرهای آسمانش همچنان لبخند می زند  در کنار شما و با شما بوده ام ؛ با همه خاطره سازی ها و خاطره بازی هایی که به تاریخ پیوست ...


حال ، در آستانه هفتمین سالگرد میلاد این سرا ، دلتنگ تر از هر سال و هر زمان دیگر ، به دنبال رد و نشانه ای از خاطرات و آدمها و حکایت های از دست رفته می گردم ...
امروز و از ابتدای بامداد چیزی در قلبم مرا به جستجوی انسانهای آن روزگاران دور در بخش نظرات وبلاگ فرا خواند . آدمهایی که دیگر حتی به اندازه سر سوزنی از زندگیشان در این عالم خبری ندارم و دیگر  جز یک نام کهنه و خاک گرفته در آرشیو نظرات پادشاه جاودان ، وبلاگها و وبسایت هایی مسدود شده یا حذف شده و ایمیل آدرس هایی که دیگر وجود خارجی در این عالم ندارند چیزی از ایشان باقی نمانده است .


نا امیدانه تمام امروزم را به استخراج این آدرس ها و ارسال ایمیل برای این آی دی های قدیمی اختصاص دادم ولی انبوه خطای بازگشت ایمیل ، اندک روزنه های امید درون قلبم را به یاس و ناامیدی کامل بدل کرد ...




آهای ، آدمهای زندگی دیروز من !

آیا هنوز در این جهان ِ بی او زندگی میکنید ؟! آیا هنوز هم مرا به یاد می آورید ؟! پادشاه جاودان را چطور ؟! بزرگ شده اید ؟ دانشجو شده اید ؟ دکتر و مهندس شده اید ؟ اتوموبیل و منزل شخصی خریده اید ؟ همسر ، پدر یا مادر شده اید ؟ میانسال و کهنه و خسته و درگیر در روزمرگی های عمر گشته اید ؟ شاید هم هویت های جدیدی در دنیای رنگارنگ " گرام " های نوظهور یافته و دیگر حتی خاطره ای کمرنگ نیز از دوستی های پاک و بی آلایش در عصر وبلاگ ها به خاطر نمی آورید ؟ راستی هنوز اون مرد با اون یک لنگه دستکش سفیدش را به خاطر دارید ؟؟؟!!! و مرد مرموز و ناشناخته ای که گاهی چون طفلی مهربان و گاهی چون دیوی غران از ( او ) و داستانهای بی انتهایش برایتان قصه سرایی میکرد ؟
آیا هنوز آنجایید ؟! وبلاگها و ایمیل های قدیمی تون از کار افتاده ؟! پس چرا من هنوز هستم ؟؟؟ پس چرا وبلاگ من هنوز بدون شما اینجاست ؟؟ پس چرا ایمیل من هنوز همونه و کار میکنه؟؟ چرا من تا این حد در میان این جهان احساس گمگشتگی و تنهایی میکنم ؟؟ احساس میکنم از زمان و مکانی فرسنگ ها دورتر از این عصر به این زمان و مکان تبعید گشته ام ؛ مکان و زمانی که دیگر هیچ رد و نشانه ای از هم عصران و هم زبانان من باقی نگذاشته است ! چرا هیچکس دیگر اینجا نیست ؟! تشویق هایتان کجاست ؟! تهدید ها و تحقیرهایتان کجاست ؟! چندیست که دیگر صدای خنده ها و گریه ها و هیاهوی پر از عشق و امید و آرزو و دلتنگی شما را نمیشنوم ! مگر نگران فراموش شدن و از یاد رفتن مایکل جکسون نبودید ؟؟!! پس چرا خودتان بیش از همه دنیا به جمع فراموش کنندگان و فراموش شدگان تاریخ پیوستید دوستان من ؟؟ در کجای این دنیای بی روح و خسته و فرسوده مشغول خاطره سازی با آدمهای تازه اید ؟! در کجای این جاده طولانی به جا مانده اید ؟ ...

آهای ، صدای منو میشنوید ؟! من هنوز اینجام ! کسی صدای منو میشنوه ؟! چرا احساس میکنم در فضای لایتناهی میان کهکشانهای کائنات تنها ترین جنبنده عالمم که صدایم به گوش هیچ مخلوقی نخواهد رسید ؟؟ به راستی آیا روزگاری وجود داشته اید یا تمام حرفها و داستانهای ناگفته قلبم را تنها در عالم خواب و رویا دیده ام ؟؟ ...


گفتم خواب ... راستی چقدر خسته ام ! میخواهم به خوابی عمیق فرو روم تا شاید  رویای همه آن روزگاران عاشقی بار دیگر و از نو برایم تکرار شود . آره ! خیلی خوابم میاد ... ای کاش میشد برای همیشه بخوابم ... برای همیشه ...



تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance


نظرات 14 + ارسال نظر
Mohsen1997ms سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:56 ق.ظ

mj سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:35 ق.ظ http://thisistheman15.blogsky.com/

وای عالی بود متنتون!
عاشقش شدم...
:))
حیف ک اون زمان ها من با سایت خوبتون آشنا نبودم! :( ولی دراین اندک زمان ک شناختم واقعا عالی هستین!!! خیلی متفاوت و جذاب :))
راستی سال روز هفت ساله شدن سایت هم پیشاپیش مبارک باشه،ان شاا...هزارساله بشه!
+
نمیدونم چجوری باید توسایت عضو شد،میشه راهنماییم کنید؟؟؟اصلا میشه ثبت نام کرد؟؟؟
ممنون

ممنونم از لطف و محبت شما ...

تو کدوم سایت میخواید عضو شید دوست عزیز ... ؟

امید سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:10 ب.ظ

آره علی یاد و خاطر علی قاضی زاده که وبلاگ تو هک کرد یاد و خاطره سارا و سحر پور حسنی و وبلاگ mjsarahmj بخیر و صد البته یاد خودم بخیر امید که بودمو هستم
ولی دوستتتتتتت دارم مرد

امیر قاضی زاده !!! در ضمن مال این حرفها نبود که بخواد هک کنه دوست عزیز . خریت خودم بود که وبلاگ رو حذفش کردم و اون حروم لقمه هم دوباره و از نو ثبت نامش کرد . به همین سادگی ! بعدش هم که پادشاه جاودان رو ساختم و اومدم براش نوشتم که اومدم ننت رو به عزات بشونم که نیم ساعت هم نشد اومد نوشت شکر زیادی (!!!!) نوش جون کردم و وبلاگ رو همون لحظه پس داد ... البته من باز هم ننش رو به عزاش نشوندم !!!!

Love you more ...

mj سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:37 ب.ظ http://thisistheman15.blogsky.com

همین سایت! :))
ب جز این سایت، مگه سایت دیگه ای دارید؟؟؟ ممنون...

عضویت توی چی این سایت دوست عزیز ؟ برای کجاش ؟ که چی کار کنید ؟ عضویت نداریم که بابا جان !! وبلاگ که این حرفها رو نداره که !

invisible kid سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:03 ب.ظ http://mjmiracle.blogfa.com/

سلام به دوست قدیمی....
۷ سال گذشت..... ۷ سال با تمام فراز و فرودهاش.... با همه اشک ها و لبخندها... دردها... بازی ها... ناملایماتی که شاید هیچ کدوم مستحقش نبودیم... واقعا هیچکدوم از ما... نه تو نه همه کسایی که به هر علتی با اونها درگیر شدیم یا از اونها ضربه خوردیم... اتفاق تلخی بود... سیاه ترین و دردناک ترین بلایی که ممکن بود سر ما بیاد.... اتفاقی که ۲۵ ژوئن ۲۰۰۹ رخ داد و تحملش چنان خارج از توان ما بود که هر کدوم به نحوی در اون باتلاق درد دست و پا میزدیم.... هر کدوم از ما به نحوی رنج دیدیم و واکنش نشون دادیم... یکی خود زنی میکرد... یکی میخواست از دنیا انتقام بگیره... یکی میخواست حقارت های درونش رو با بازی کردن با روان دیگران مخفی و انکار کنه... یکی درد می کشید... و یکی از دیگران به عنوان سپر استفاده میکرد و خلاصه اگر بخوایم همه اون دردها و نکبت ها رو دوباره مرور کنیم چیزی جز بوی مشمئز کننده روحمون رو آزار نمیده...

یادمه میگفتی باید پوست کرگدن داشت و تحمل کرد... حرف خودش بود و درست هم بود... در این سالها من هم سختی های زیادی کشیدم... همون طور که تو و سایرین هر یک به نحوی متحمل این درد شدید.... اما زندگی به من چیزی آموخت... اینکه طوری زندگی کنم که تمام قلبم و وجودم سراسر عشق و ایمان و محبت باشه... قدرت بی نهایت عشق رو دست کم نگیرم... و امروز واقعا به جایگاهی رسیدم که تمامی قلبم یکپارچه با نیروی محبته که هر لحظه تپش داره.... نور عشق درون رگ هام جاریه و درون چنین قلبی حتی ذره ای کینه و سیاهی توان باقی موندن نداره.... امروز به معنای واقعی یک کودک دل نامرئی هستم... گذشتم از تمام بدی ها و بی مروتی ها... تا سبکبال بشم و پرواز کنم و لمس کنم واقعی بودن سرای فسانه ها رو.... چیزی از من باقی نمانده جز او....

با تمام ناراحتی ها و دلخوری هایی که زمانی از تو یا دیگران داشتم.... اما همیشه و تا ابد برای من خاص هستی و بخشی از قلب من همیشه اینجا خواهد بود.... کلبه کوچکی که بنا کردی همیشه در قلب من عزیز باقی می مونه و برات بهترین ها رو آرزو دارم....

امیدوارم اگر باعث رنجشی شدم من رو ببخشید و براتون داشتن قدرت بخشش رو آرزو میکنم... اینکه بی چشمداشت محبت کنید و دیگران رو ببخشید تا ما مورد بخشش قرار بگیرید... این تمام چیزیه که ما باید در طول زندگیمون بیاموزیم و بهش عمل کنیم...

هر از گاهی به وبلاگت سر میزنم و داستان هات رو میخونم.... امیدوارم آرامش در زندگیت برقرار باشه علی عزیز.....

و سخن آخر اینکه پرسیده بودی آیا نام اون بزرگمرد هنوز در زندگیم جاریه یا نه...
اجازه بده بی پرده و بی پروا پاسخ بدم که خودت میدونی شجاعتم تا کجاست:
اگر هزاران بار در این هستی پهناور متولد بشم ، زندگی کنم و بمیرم... اگر بدنم هزار تکه و سوزانده بشه... دوباره از خاکسترم متولد خواهم شد.... برخواهم خاست و هر بار بیش از پیش عاشقش خواهم بود....و مثل یک سلحشور برایش خواهم جنگید... نه بنده کسی خواهم شد و نه اوست که متعلق به هیچ فرد و فرقه ای خواهد بود.... اما قلب و روح و جان من تا ابد و بدون تا .... به عشق او خواهد تپید و خواهد رقصید....

پس ....
برادر و دوست قدیمی من....
در کنار همه زخم هایی که در این دنیای مجازی خوردم... حتی با تمام گلایه هایی که زمانی از خودت داشتم ... اما هرگز محبت و دلسوزی هایی که در حقم داشتی و خودت میدونی رو فراموش نمیکنم... بعد از گذشت این همه سال در خاطر من لحظه های روشن باقی مونده.... امیدوارم تو هم همینگونه باشی.... ببخش اگه نوشته هام طولانی شد... برای دلنوشته های من پایانی نیست...

هفتمین میلاد وبلاگت مبارک....
در پناه عشق او باش.... برقص تا زمانی که تنها رقص باقی بمونه.... چرا که اوست همان رقصِ بی نهایتِ آفرینش!

سلام کودک نامرئی فراموش نشدنی ...

کلمات شیرین و عمیقت روزم رو آفتابی و دلنشین کرد . مرور خاطرات چه تلخ چه شیرین در کنار انسانهایی که همسفران روزگاران گذشته بوده اند ، حالم رو خیلی بهتر میکنه .

آره ، همینه ... هر کدوم یه جور کشیدیم و حداقل در مورد خودم میگم : از سر ناعدالتی های هولناکی که در حقم شد ناخواسته بدی های هولناک تری در حق دیگران کرده و آزارشون دادم . بدی دیدم و بد کردم و باز بدترش رو دیدم ...

اما تموم شد هدی ... تموم . حالا هم به کل یه زندگی جدید و تازه رو شروع کرده ام . به دور از همه اون موجودات و خاطراتشون . فقط نتونستم مثل تو همشون رو ببخشم . اصلاً چطور چنین چیزی ممکنه دوست من ؟ چطور ببخشم وقتی زندگیم رو به خاکستر بدل کردند . تو هم از دید من روزگاری در جمع نامیمون همون نابخشودگان بودی هدی ولی خیلی خوشحالم که الآن چند ساله دیگه از اون لیست سیاه ذهنم بیرون اومدی و برام شدی همون کودک نامرئی قدیمی ... خوشحالم ...

میگن : میبخشم ولی فراموش نمیکنم ... من سعی میکنم اگه بتونم لااقل فراموششون کنم ولی بخشیدن واقعی و کامل مخصوصاً یک نفرشون که سالهاست به درک واصل شده برای من ابداً امکان پذیر نیست هدی جان ... کاش میشد یه روز مثل اون قدیم ها فقط خودت و خودم بودیم و برام میگفتی اون جنگنده سلحشور چطور بخشید و چی از آدمها دید که من نمیدونم . تو هم داستانهای نشنیده منو میشنیدی و در کنار هم ، راهی برای نبرد با زشتی های فردا و فردا ها پیدا میکردیم ...

بگذریم ... خوشحال شدم که برام نوشتی . خیلی زیاد عاشق . برقص که دنیا نباید هیچگاه از حضور رقصنده هایی چون تو و من خالی بشه خواهر کوچولو ...

علی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام بزرگوار
خوبی
علی من صداتو میشنوم..خوبم میشنوم
خیلی دلم گرفت از حرفایی که زدی
دلم از خودمم گرفته....چقدر حس بدیه
خدا اون روزو نیاره که بیام اینجا و ببینم دیگه نیستی
این اتفاق نمیوفته درسته علی ؟

(خدا اون روزو نیاره که بیام اینجا و ببینم دیگه نیستی
این اتفاق نمیوفته درسته علی ؟)

صادقه بگو ... مردونه بگونه ... اگه بیاد چی کار میکنی ؟ خودت و وجدانت رو قاضی کن ... نهایتش یه آه عمیق و یه بغض چند ثانیه ای و ... ادامه چرخیدن در ... غیر از اینه ؟ غیر از اینه دوست من ؟ ...

علی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:53 ب.ظ

کاری نمیتونم بکنم بجز حسرت خوردن بخاطر روزایی که میتونستم بهت دلگرمی بدم از بودنم و ندادم
هممون بیمعرفتیم
خوب میدونم اینو علی
خدا اون روز رو نیاره
خیلی گستاخیم که فکر میکنیم بهمون بدهکاری و باید تو هر شرایطی باشی
خیلی آقایی بخدا
خیلی

( خیلی گستاخیم که فکر میکنیم بهمون بدهکاری و باید تو هر شرایطی باشی )

خودم بیشتر از همه این دنیا این حس رو با گوشت و خونم لمس کردم ... در مورد اونی که یه روز برای همیشه گذاشت و گذشت ... به هیچکس هیچ ایرادی وارد نیست دوست من ... تاریخ همواره از نو تکرار میشه ...

رادین دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:01 ق.ظ

کدوم بیچاره اب تورو لایق دوست داشتن دونسته .طفلک مایکل که عجیب الخلقه های ابلهی مثل تو باید فرمانده ی لشکر دوست دارانش باشن

به قول مستر پرزیدنت قدیمی : شما آبو بریز همونجا که میسوزه !!!!

... جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:33 ب.ظ

سلام علی آقا..

منم یکی از اونای گذشته م... کسی که تو اون دوران تلخ با تک تک واژه های این دفتر بی پایان, عاشقی کردم...
یادمه با خوندن یکی از نوشته هایی که از جنس دلت نبود, دلم آزرد و اینجا رو ترک کردم... سالها میگذره...
اما هر از گاهی میام اینجا, به یاد اون روزها... به حرمت نام ارباب افسانه ها و سرباز خستگی ناپذیرش.....

طی این سالها فقط اینو فهمیدم که هر کس پروازش رو عمیق لمس کرد, هرگز التیام پیدا نکرد...

هفتمین میلاد پادشاه جاودان مبارک...

موفق باشی , و قلم احساست تا ابد پایدار....

سلام دوست عزیز ...

(یادمه با خوندن یکی از نوشته هایی که از جنس دلت نبود, دلم آزرد و اینجا رو ترک کردم.)

تو چقدر از من شناخت و آگاهی شخصی داشتی و داری که میدونی اون نوشته ای که واقعاً الآن نمیدونم چی بوده از جنس دلم بوده یا نه ؟؟ تو چطور در اون روزگار و حتی امروز چنین قضاوتی رو در مورد من از روی کلماتم به دست آوردی دوست من ؟ تو مگه چی از من و داستانهای دلم میدونستی و میدونی که این حرف رو میزنی ؟

با همه این حرفها ، خوشحالم که باز هم شخصی رو از دوران گذشته اینجا میبینم حتی اگه نامش ... باشه . با همه وجود از لطف و عشقت سپاسگزارم ...

امید شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:03 ب.ظ

علی ولی واقعا دوستت دارم
چند باری شد که بدو بیرا بارم کردی اما وجدانن میخوامت

خودم میدونم و به همین خاطر بی انتها شرمندم امید عزیز ... سالهای بد و وحشتناکی بود . حتی مرور داستانهاش هم مو رو بر تن آدمیزاد راست میکنه . امیدوارم منو از ته دلت بخشیده باشی ... اخیراً که کامنت های اون سالها رو میخوندم ، خودم با مرور چیزی که همین حالا بهم گفتی خجالت زده میشدم . همش توقع داشتم بعد از اون جوابهای آبدار (!!!!) که من بهت میدادم ، امید بیاد تو کامنت بعدیش فحش بارونم کنه !!! اما امید هیچکدوم از کلمات تند منو نمیدید ... و باز میخندید و لبخند میزد ...

منو ببخش امید عزیز ... تو همیشه از صبورترین ها و خوبترین ها بودی ...

LOVE YOU MAN ...

?... چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:33 ق.ظ

زمانى نه چندان دور شخصى رو که با این نام برام نظر گذاشته بود رو مسخره کرده و او رو متهم به بى هویت بودن کردم و حالا خودم...!!
سلام على مهربون...
حالت چطوره دوست من؟
در مقابل حرف هاى به حقت هیچى ندارم که بگم ولى تا اونجایى که میتونستم سعى کردم همیشه گوش خوبى واسه شنیدن باشم یادته دوست من؟!
شاید هم من رو به یاد نیارى...خودم هم کم کم داره فراموشم میشه کى بودم و دارم به چه موجود منزوى تبدیل میشم...
بگذریم...
برات آرزوى خوشبختى دارم على مهربون...امیدوارم همیشه پایدار باشى.
راستى اینجا بازم داره بارون میباره...درست وسط تابستون...

سلام به تو دوست عزیز ...
من تنها یک نفر رو با کلمات و ادبیات تو به یاد دارم که زمانی که میخواست شنونده حرفهای دل من باشه ، درست در میانه راه و به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن تا حرف مردم سرزمین بارونیش به شکلی تند و خشمگین از سمت من اومد ، یک دفعه با وجود قولی که به من داده بود که شنونده حرفهای قلب من باشه ، مفقود شد و منو دلتنگ و غمگین رها نمود و رفت ... هرچند زندگی بارها و بارها بهم ثابت کرده هرکی منو ترک کرد و رفت ، تنها خودشه که وارد جمع فراموش شدگان و از یاد رفتگان میشه I am forever ...

امید دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:01 ق.ظ

.
ممنون دوست من

هرچی باشه با 30 سال سن و دو دهه شناخت مایکل و آرشیو ترابایتی و ....شاید نتونسته باشم طرفدار خوبی باشم و اصلا روم نمیشه بگم ام جی فن هستم اما اما حداقل اسم و شخصیت مایکل تا حدی به گوشم خورده.
و این باعث شده حداقل اخلاقن تا حدی از مایکل تقلید کنم

پس هرکی هر چی میخواد بارم کنه چون هر چقدر بگن باز یک هزارم حرفایی نمیشه که بار مایکل کردن و درضمن همه برام یجوری عزیز هستن و چراشو نمیدونم.

و باید اضافه کنم که تنها بودن بی پدرو مادر بودن و باور نشدن چنان منو خورد کرد که امکان خورد شدن از من گرفته شد.
کسی نفهمید امید 12 ساله چطور ساعت 4 صبح بیدار میشد و برای روزی سیصد تومن (سیصد تا یه تومنی) سر کار میرفت و کسی نفهمید که امید با سن کمش چطور بسته های 50کیلویی سیمان رو که از خودش سنگین تر بود رو جا بجا میکرد و تنها دلخوشیش نوار بازی مونواکر سگاش بود.
و چقدر سخته از اطرافیانی که رنجت رو نمیدیدن اما با . . . درمورد عشقت به مایکل و قیافه دخترونش و زبونی فهمیده نشداش محکوم و تحقیرت کنن.

نمی دونم چرا اینا رو نوشتم شاید بگفته بازی ها من روانی و تخیلی هستم اما من ذره ناچیز حتما در چشم خدا با ارزشترینم که در این مراحل زخمم رو با مایکل التیام داد
بازم ممنون خدا و ممنون از همه کس و ناکس

God Bless You Man ...

امید دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:06 ق.ظ

راستی
تا یادم نرفته بگم


پس مایکل اینبار تنها بخاطر من برقص

[ بدون نام ] جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 05:08 ق.ظ http://the legend of all time.blogfa.com

دوست قدیمی سلام
بی شک هیچ چیز فراموش نمیشه... ورای تمام پستی ها و بلندی هایی ک بوده درسهایی هم تا ابد باقی میمونه... نه تو و نه نه کسانی ک درسهایی از "او" به "ما" اموختند فراموش نخواهد شد
فقط... بزرگتر میشی... و زندگی سخت تر میشه... و سعی میکنی برای وا کردن جایی تو این برهوت واس خودت کمی تعلقاتت رو کناری بزاری
تعلقاتی ک ب مرور زمان خاک میخورن اما هرگز ارزششونو از دست ننمیدن هرگز ... حتی اگه شده گهگاهی با ادرس وبلاگ مسدود و حذف شدت بیای و واس خودت ی مرور خاطراتی داشته باشی
وبلاگی ک با دل و جون نصف پستاش با نت دایل اپ، اپ شده!!! و تا نصفه های شب پای ترجمه و تحلیل دیکشنری رو از بر کرده بودی
تمام تلاشی ک در کسری از ثانیه به ف*ک فیلتر پیوست!
حق دینم ب مایکل جکسون اونقد زیاده ک نه هرگز جبران خواهد شد و نه ابدا فراموش
علی اقا "ما" هستیم. شاید بقیه هم ب اندازه من اونقدر پستی و بلندی داشتن ک مجبورن"سکوت" کنن...
اما...
مرسی ک هستی...
من هم هستم و مطنئن باش اکثر دوستان هم هستن...
خیلی چیزا تو زندگی فراموش نمیشه. حتی بخوای هم نمیتونی پاکش کنی

سلام دوست عزیز ...

ممنونم که یادی از گذشته ها کردی و حتی به قیمت تایپ همین کامنت ، به خودت یادآوری کردی که هنوز هم هستی ... ممنون .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد