مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

میان پرده ( داستان Gabriela Bejan ... )

... من خاطرات زیادی از مایکل جکسون دارم ! یادم میاد تا قبل از 14 سالگیم کاملاً از طرفدارهاش به شمار میومدم ، به همه آهنگهاش گوش کرده بودم ، همه اشعارش رو یاد گرفته بودم و زمانی که نخستین ویدئو ازش رو دیدم ، دیگه مثل همه طرفدارهای دیگه به کلی عقل و هوش از سرم پرید ! 

وقتی که او نخستین بار در سال 1992 به رومانی اومد ، من نمیتونستم این رویداد بزرگ و عظیم رو باور کنم . یادمه مطالب همه روزنامه های محلی رو در خصوص این رخداد خونده و همه مقاله های مایکلی اون رو بریده و جدا کرده بودم و برای همینه که حتی امروز ، آرشیو حقیقتاً بزرگی از مقاله های روزنامه در اختیار دارم ! من حتی سعی کردم کل آلبومهای مایکل رو یکجا خریداری کنم ولی خوب این موضوع در اوایل دهه 90 در جایی مثل رومانی حقیقتاً دشوار و مشکل بود . 

وقتی که مایکل چند سال بعد برای اجرای کنسرتی از تور هیستوری در سال 1996 به رومانی بازگشت ، من همه تلاشم رو به کار بستم تا بتونم برای شرکت در کنسرتش بلیطی تهیه کنم . او در آن زمان زندگی من بود و من با همه وجود دلم میخواست بلیطی برای کنسرت او به دست بیارم ؛ تا بتونم به صورت زنده و بر روی صحنه ببینمش ، تا بتونم صداشو بشنوم ... صدای شگفت انگیزشو ، تا بتونم حرکاتش رو ببینم و از همه مهتر ... به تماشای رقص جادوییش بنشینم . من حقیقتاً عاشق مایکل جکسون بودم . سرانجام من 38 دلار برای تهیه یک بلیط پرداختم که مبلغ قابل توجهی در اون مقطع زمانی بود ولی خوب ، حقیقتاً ارزشش رو داشت ! او حقیقتاً خارق العاده بود و من احساس میکردم خوشبخت ترین دختر عالمم که موفق شده ام بت و قهرمان زندگیم و هنرمند مورد علاقه ام رو به صورت زنده و از نزدیک مشاهده کنم !



و حالا که او رفته است ، من همه تلاشم را به کار خواهم بست تا میراث موسیقایی او در تاریخ حفظ شده و جاودان باقی بماند . 


من تا همیشه و برای ابد تو را ستایش نموده و عاشقانه دوستت خواهم داشت مایکل ! برکت خداوند بر روح تو باد ... 



* و به این ترتیب 9 سال از حضور من و خاطراتم در این سرا گذشت !

 امروز " پادشاه جاودان " 9 ساله می شود ؛ خانه ای که به نام " ارباب افسانه ها " ، خاطرات تلخ و شیرین فراوانی طی سالیان گذشته برای من خلق نموده و عامل آشنایی و دوستی من با انسانهای فراموش ناشدنی زیادی در طول این دوران بوده است . این خانه و من طی این سالها با هم و در کنار هم از شلوغ ترین و پر هیاهو ترین دورانها عبور کرده و به این خلوت ترین و متروک ترین عصر حیاتمان در این دلکده تنهایی رسیده ایم . درسته که دیدن این سکوت و تنهایی بعد از مرور همه آن تب تند و داغ عاشقی در دوران آغاز حیات این سرا برای من آسان نیست اما چه باک که من و این خانه کوچک همچنان با هم و در کنار هم ، باز هم با آغوش باز به امید ملاقات و دیدن عاشق ترینها در این مسیر بی انتهای عاشقی به انتظار نشسته ایم ...


 

جاودانه باد یاد و نام مایکل جکسون کبیر و مبارک و فرخنده باد نهمین سالگرد میلاد این بزم بی پایان عاشقی ! 


تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 15 + ارسال نظر
حامد دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:36 ب.ظ

علی جان تبریک میگم.
خسته نباشی و امیدوارم همچنان چراغ این محفل روشن بمونه.

ارادت

خواهش میکنم ... البته چراغش که فقط نصفه و نیمه از سمت من روشن مونده و مخاطبش هم فکر کنم جز خودت شخص دیگه ای نباشه !!

لیلا پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 02:10 ق.ظ

خانه عشق هیچ وقت بی مخاطب نمی مونه❤

حامد جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 09:06 ب.ظ

حامد دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 12:35 ق.ظ

سلام علی جان،
امیدوارم حالت خوب باشه.
امروز خوندن کتاب My Friend Michael: Growing Up With The King Of Pop از فرانک کاسیو رو تموم کردم. دید بسیار جالبی به زندگی مایکل به خصوص به مشکلات مصرف دارو در دهه نود و اویل قرن بیستمش داره.
ارادت

سلام دوست من ...

کاش جرات میکرد یه کتاب هم در مورد نحوه تولید صدای بزغاله (!!!) به جای مایکل جکسون در آلبوم فیک سال 2010 بنویسه !!!

حامد دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام
کل داستان اون سه تا ترک رو انداخته گردن برادرش ادی (که گویا هم واقعاً همینطوره چون فرانک تو اون دوره با مایکل قطع ارتباط کرده بود). تو کتاب هم فقط دو سطر مینویسه که مایکل 3 تا آهنگ رو نوشته، زیاد اشاره ای به خوندن یا چیز دیگری نمیکنه...
معلومه که خودش رو نمیخواد قاطی این داستان کنه.
بهرحال به قول خودت، هر منبعی در مورد مایکل و هر کس دیگری ارزش خوندن داره چون هر کدوم به جنبه ی خاصی اشاره کردن :) به طور خاص این کتاب که خیلی روشن میکنه مخاطب رو در مورد جنبه های اخلاقی خیلی خوب مایکل و البته مشکلات دارویی و ...
این نوع بیوگرافی ها، کتابهای قبل خواب من هستند که به نحوی هم باعث استراحت و کمی دور شدن از دنیای کاری میشن و هم افزایش اطلاعات در مورد فردی که دوستش دارم:)
به زودی کتاب نوشته جرمین در مورد مایکل رو شروع میکنم...
باید جالب باشه.

با احترام
حامد

ممنونم بابت اطلاع رسانی ارزشمندت دوست من ...

هلیا پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام
راستش یه سوالی مدتهاست که ذهن منو به خودش مشغول کرده و اون اینه که چرا باید روی درب نورلند ارم سلطنتی انگلستان وجود داشته باشه ؟

سلام ...
چه اشکالی داره ؟؟ خوب با کلاس بوده لابد ...

هلیا سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 07:24 ب.ظ

قانع نشدم متاسفانه ...
مایکل هیچ وقت در این باره صحبت نکرد ؟

نه ، متاسفانه هیچ وقت در این مورد با من صحبت نکرد و از من نظر نخواست !!!

هلیا شنبه 1 دی‌ماه سال 1397 ساعت 11:09 ب.ظ

منظورم مصاحبه هاش بود!!!!!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی تا این حد هم داریم ؟؟!!

. دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1397 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام علی عزیز..

امیدوارم حال دلت کوک باشه... امیدوارم تو این دنیای سردی که روحش رو از دست داده احساس تنهایی نکنی...
حقیقتا دوستت داریم , کمتر از عالیجناب .. و تو این وادی بیشتر از همه...
علی کودک دل بی ریا... اخلاقت هر ازگاهی اگه کمی تند میشد ولی تنها انسانی بودی که رنگ عوض نکردی و ثابت کردی من همینم که هستم...
ورای همه نقابها عاشقی دلخسته با مُهر ابد... چه کسی میتونه درک کنه عاشقی رو که هیچکدوم از روزهای روزگارش به وصال ختم نشد ولی موند و موند و موند....
ممنونم علی آقا... ممنونم که هستی و مینویسی و مینویسی و مینویسی...

قلم جادوییت جاودان....⚘

سلام آشنای قدیمی ...

قطعاً نخواستی نامت رو بگی تا شاید به این وسیله ، اندک سلولهای ذهن خسته منو به تکاپو و چالش بکشی تا بخوام بر اساس کلمات آشنات گمانه زنی کنم که این نویسنده گمنام کیه ...

نمیدونم ... به هر حال در روزگاری که در دیار و سرزمینی دور افتاده ، هزاران کیلومتر دورتر از وطن زندگی میکنم و دلم تنگ تر از هر زمان دیگه ای در این دنیا برای عزیزترینهای روزگارمه ، خوندن این واژه های سبز و زیبا روحم رو به آرامش عمیقی رسوند . راستش زنجیره ای از حوادث و اتفاقات سلسله وار در سال 1397 باعث شد که موفق به نوشتن مجدد در این دفتر قدیمی و پر خاطره نشم ... نمیدونم ... شاید اندک زمان باقی مونده سال کهنه رو هم نتونم دستی بر سر و روی خاک گرفته این خونه بکشم چون درگیر خلق دفتر خاطرات بزرگتری در زندگیم هستم ولی اینو قول میدم که برای دهمین سالگرد خلق این سرای عاشقی با قدرت تمام برگردم و نمایش رو از سر بگیرم . این قول من به ارباب افسانه ها ، خودم و همه انسانهاییست که هنوز و بعد از همه این سالهای سال ، من و قصه های من رو از یاد نبرده اند ...

درود بر شما ...

هلیا چهارشنبه 5 دی‌ماه سال 1397 ساعت 04:34 ق.ظ

نمکدون

اختیار دارید . نمکدونی از خودتونه !!!

. یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1397 ساعت 09:11 ب.ظ

( به هر حال در روزگاری که در دیار و سرزمینی دور افتاده ، هزاران کیلومتر دورتر از وطن زندگی میکنم)...
نمیدونستم علی عزیز...امیدوارم این دوری از عزیزان موقتی باشه و هرچه زودتر کنارشون باشی...
چند سطری که برام نوشتی منو به سالهای دور برد و یاد نوشته ای از خودت با عنوان" آخرین برگ از یک دفتر" انداخت و همینطور جمله ای که در انتهای اون نگاشته بودی: "به یاد داشته باشید که داستانهای پسرک قصه گو درباره مرد قصه گو هرگز به انتها نخواهد رسید"...
و نوید سال جدید و شیدایی های جدید...

تا مرد ماه پیمایی هست قصه ای هست و تا قصه ای هست پسرک قصه گویی هست...

و امیدوارم همیشه دلشاد باشی...

God Bless You ...

مهسا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 01:34 ق.ظ

امشب یهو یاد دوران نوجوونیم افتادم. و اسم وبلاگتو سرچ کردم . یادمه اون موقع آخر اسم وبلاگ 01 گذاشته بودی ک اگه فیلتر شد خودمون بدونیم ک باید یه عدد بالا تر بیایم. الان دیدم به شماره ۱۵ رسیده . وبلاگت خاطرات اون دورانو برام زنده کرد. و ازینکه میبینم تا پارسال در حال نوشتن بودی هیحان زده شدم.
چه گنگ بازیایی ک نمیکردیم تو وبلاگای دیگران یادش بخیر

( و ازینکه میبینم تا پارسال در حال نوشتن بودی هیحان زده شدم. )

...

على سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:36 ق.ظ

سلام على جان خوبى داداش
از اینکه دیدم یک ساله چیزی نمینویسى دلم خیلی گرفته

سلام دوست من ...

نمیدونم چقدر دلتنگی علی عزیز ولی دارم فکر میکنم میزان دلتنگی همه شماها با هم به چه کسری از دلتنگی همه لحظاتی که توی همه این سالهادر این راه به تنهایی پشت سر گذاشتم میرسه ...

Parastoo چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 01:40 ب.ظ http://roozayeranghi.blogfa.com

من اینجا رو تازه پیدا کردم...
کاش دوباره بنویسی :(
برگرد!

مگه نمیبینی تازه نوشتم ؟! یعنی چی کاش دوباره بنویسی و برگرد ؟!

عسل یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 09:20 ق.ظ http://thisistheman 15.blogsky.com

؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد