مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

میان پرده ( یونیفرم هکتور کارمونا ... )

... درست راس ساعت 2:30 بامداد یکی از روزهای ماه می سال 1984 میلادی ، هکتور کارمونای 26 ساله که مشغول انجام وظایفش در هتل Elegant Helmsley Palace  نیویورک به عنوان نگهبان و متصدی آسانسور در شیفت شب بوده ، به طور ناگهانی با مهمانی به نام مایکل جکسون مواجه میشه !!! این مهمان مشهور در اون موقع شب دنبال کسی میگشت که بهش بخش های مختلف هتل رو نشون بده و براش در این باره صحبت کنه !

هکتور داستانش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :

یادم میاد به مدت 3 ساعت تموم مایکل جکسون رو در گوشه و کنار هتل چرخوندم و مایکل هم به طرز عجیبی با دیدن اتاق طلایی هتل که یک اتاق موسیقی با یک چنگ زیبا درون اون بود تحت تاثیر قرار گرفت . مایکل همچنین از دیدن یونیفرم مخصوص من به شدت ذوق زده و مشعوف گردید ! او رو به من کرد و بهم گفت :

اوه ، چه ژاکت و تیپ باحالی ! البته باحال ترش این بود که فقط یه لنگه دستکش دستت میکردی ؛ 2 تا خیلی زیاده !! میدونی ، راستش یه چند وقتیه دنبال یه کت ردیف برای کنسرت هام میگردم اما چیز توپی به پستم نمیخوره . من و تو هم که به نظر هم سایز می رسیم  ؛ سایز 36 اسمال !

هیچی دیگه ؛ خلاصه اینطوری بود که صبح روز بعد کت مشابه دومی که داشتم و اون رو چند روز قبل جهت نظافت به خشکشویی داده بودمش رو آورده و حسابی ردیفش کردم و سر دوشی های کاپیتانیش رو هم مرتب کرده و جهت اهدا به مایکل جکسون آمادش کردم !! مایکل از این کت خیلی خیلی خوشش اومد و حتی موقع رفتن به کاخ سفید هم ، همین کت رو تنش کرد .

من بعد از این داستان و در اوج کنسرت های تور ویکتوری ، عکس یادگاری که اون شب با مایکل جکسون انداخته بودم رو به دخترهایی که به هتل میومدند نشون میدادم و اونها هم در حالی که با دیدنش به شدت جیغ میکشیدند ، آرزو میکردند که ای کاش میتونستند روزی تا اون اندازه به مایکل نزدیک بشند !! واقعاً چه دورن عجیبی بود ... تب جنون آسای مایکل جکسون ...

و به راستی کی فکرشو میکرد ملاقات مایکل جکسون کبیر با رونالد ریگان در کاخ سفید امریکا به لطف یونیفرم نگهبان ساده آسانسور هتلی در نیویورک تا اون اندازه خیره کننده و فراموش ناشدنی شده باشه ؟؟؟؟!!!! ...




تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 5 + ارسال نظر
رها دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 04:52 ق.ظ

سوپر جذاب بود داستانتون
واقعا کی فکرش رو میکرد؟؟؟
همه چیزش تکه
وقتی راجع به مایکل فکر میکنم همیشه این جمله می یاد تو ذهنم " افسانه ای که در واقعیت زندگی کرد".
خیلی ممنون

خواهش میکنم ... موفق باشید ...

نکیسا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:28 ق.ظ

سلام و ممنون از اینکه دوباره این هیجان رو در من زنده کردی داستانش باور کردنی نیست و فقط کار خودشه و من الهی قربونش برم که در عین سادگی بی نظیر بود حالا اون کت که خیلی زیبا بود ولی عزیز دل من حتی اگه گونی هم تنش می کرد نامبروان بود

سلام ...

اسم و ایمیلتون خیلی آشناست . انگار خیلی قدیمها یه نظرایی میدادید و طرفدار بودید !! ...

نکیسا شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:44 ق.ظ

سلام علی جان خب من یه عاشق قدیمی هستم ... خیلی قدیمی، البته همیشه هم مطالب شمارو واقعا می پسندم، عالیه . و اقرار می کنم اطلاعات زیادی از عشقم رو از طریق شما کسب کردم اون سالهایی که من عاشق مایکل شدم مایکل یه جرم بود تو این مملکت و من هم فقط عاشق چشم و گوش بسته ش بودم ولی خب بعدها مطالبی که عمدتا از نوشته های شما خوندم اطلاعات زیادی بدست آوردم ممنونم که وقت می گذاری و می نویسی پاینده باشی

من منظورم زمانی که طرفداری مایکل رو در قدیمها میکردید نبود دوست عزیز ... اصولا منظورمم اون حد از قدیم نبود !! منظورم همون سالهایی بود که نظر میذاشتید و بعدش مثل صدها و هزاران نظر دهنده قدیمی (!!) دیگه در این وبلاگ محو گردیدید و منو دنیای آموزنده (!!!) منو با همه تنهایی هام تنها تر رها کردید ...
به هر حال از اینکه بعد از این همه سال یاد من که ازش اطلاعات زیاد به دست آوردید افتادید ممنونم ...

سمانه جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:17 ق.ظ

سلام...سلام علی مهربون.خوشحالم که هروقت اسم مایکل رو سرچ میکنم صفحه دوم جستجوها سایت تو میاد بالا و میبینم که تاریخ آخرین مطلبت چقققدر نزدیکه...خوشحالم که کماکان هستی و تا ابد خواهی بود،مثل روح خودش جاودانه...loving you...!

سلام ..چقدر جالب که دوباره اینجا دیدمت ... بعد از اون آخرین چیزهایی که در آخرین دیدار ازت شنیدم حقیقتاً هیچ امیدی نداشتم ... خوشحال شدم که دوباره نظر دادی دوست عزیز ...

فرامرز دوشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 03:36 ق.ظ

چقدر جالب هیچوقت فکرش رو نمیکردم که این کت همچین داستانى داشته!

...Michael Mania
هیچ انسان دیگه اى نمیتونه چنین تبى راه بندازه

چرا نمیتونه آقا ... پس پل داگ چی کارست ؟؟؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد