مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان 25 ژوئن 2009 به روایت جرمین جکسون ... )

سلام دوستان عاشق . روز و شبتون بخیر یاران گرامی ...


سرانجام یک بار دیگه اون روز دردناک و سیاه از راه رسید ؛ روزی که دستان شوم و سیاه اجل ، مایکل جکسون رو با بی رحمی و قساوت هرچه تمامتر از این عالم فانی ربود و عاشقان راستین و وفادارش را تا انتهای تاریخ سوگوار و عزادار کرد ...


امروز و به مناسبت فرا رسیدن 25 ژوئن ، سالگرد درگذشت هنرمند هزاره ها ، داستان دیگری از خاطرات بی انتهای مایکل جکسون کبیر رو برای شما عزیزان روایت خواهم کرد ؛ خاطره ای که مربوط به بخشی از حوادث و ماجراهای تلخ و هولناک 25 ژوئن سال 2009 به نقل از یکی از نزدیکترین اقوام مایکل جکسونه : برادر بزرگ ارباب افسانه ها ، جرمین جکسون ...



امیدوارم با خوندن این خاطره تلخ و دردناک و لحظاتی اشک ریختن در کنار اون بتونید ذره ای از بار سنگین و غیر قابل تحمل غم و درد وحشتناکی که توی این ساعات و ثانیه ها تحمل میکنید کاسته و با قدرت و توان بیشتری به یادآوری عاشقانه اون پادشاه جاودان و بی تکرار در این لحظات لبریز از عشق و دلدادگی بپردازید .


قبل از شروع این داستان توجه دوستان و عزیزان عاشق رو به یک مطلب بی نهایت مهم جلب میکنم :


از اونجاییکه داستان ماهرانه روایت شده توسط جرمین جکسون از حوادث رخ داده در 25 ژوئن 2009 بسیار بسیار دقیق ، شفاف و همراه با جزئیات کامل تصویریه ، اینه که از دوستان حساس و دلنازکی که به هر علت احساس میکنند قادر به خوندن داستان دردناک این برادر داغدار و عاشق نیستند تقاضا میکنم از خوندن ادامه این مطلب پرهیز نموده و هرچه سریعتر از محیط وبلاگ خارج شوند ...


با این مقدمه ، داستان تلخ و سوزناک امروز رو در پنجمین سالگرد سفر بی بازگشت مرد یک دستکشه آغاز میکنم :


جرمین جکسون داستان خودش رو اینطور آغاز میکنه و میگه :


خوب یادمه که اون روز برای انجام یک ملاقات تجاری با گروهی از بازرگانان چینی به شهر پاسادنا ، واقع در مناطع کوهپایه ای کوهستان San Bernardino رفته بودم که یک دفعه در وسط جلسه ، گوشی موبایل همسرم حلیمه به صدا در اومد . شخص تماس گیرنده دوست عزیز و خوبم و مجری قدیمی و کهنه کار شبکه CNN ، لری کینگ بود . لری با ما تماس گرفته بود تا ازمون سوال کنه که آیا چیزی راجع به گزارش خبری شبکه TMZ دال بر اینکه مایکل جکسون به بیمارستان UCLA منتقل شده به گوشمون خورده یا نه . 


راستش باید اعتراف کنم که این تماس در همون قدم اول نتونست برای من زنگ خطر جدی ایی رو به صدا در بیاره چرا که این واقعاً اولین باری نبود که رسانه ها داشتند در مورد خبر انتقال مایکل به بیمارستان هیجان زده شده و جار و جنجال بیخود به راه می انداختند ! برای همین تنها به ذهنم خطور کرد که به مادرم زنگ بزنم و بهش اطلاع بدم که چنین موضوعی رخ داده تا او در مورد مساله تحقیق کرده و خودش رو به سرعت به بیمارستان UCLA برسونه تا ببینه ماجرا از چه قراره . متاسفانه به محض اینکه من از پشت تلفن صدای مادرم رو شنیدم متوجه شدم که یه مشکل خیلی ناجوری به وجود اومده . صدای مادر مملو از اضطراب و دلواپسی به نظر میومد . او به من گفت :


جرمین من الآن با عجله دارم به سمت بیمارستان میرم . به محض اینکه به اونجا رسیدم بهت زنگ میزنم . تو هم بلافاصله راه بیفت !


تماس رو که قطع کردم دیگه نفهمیدم چی شد ! فقط یادمه من و حلیمه جلسه رو نیمه کاره ترک کرده و با سرعت پریدیم توی ماشین . حلیمه پشت فرمون نشست و من کنار دستش در قسمت مسافر . تو اون لحظات اصلاً نمیتونستم به اتفاقهایی که ممکنه طی ساعات آینده برامون رخ بده فکر کنم . فقط یادم میاد در همون حال که حلیمه به شدت با ترافیک میجنگید و اتوموبیل رو با سرعت تمام به سمت UCLA میروند ، نگاه من بر روی گوشی موبایل جهت دریافت تماسی از سمت مادر یا هر شخص مطلع دیگه ای قفل شده باقی مونده بود . 


در همون حال یکی از وکلای من به نام Joel Katz به گوشی من زنگ زد :


جرمین ، من شنیدم که اوضاع خیلی خیلی بده !!! 


متاسفانه جزئیات موجود در خبر ِ دریافت شده از سمت این وکیل بسیار بسیار اندک بود . از طرفی ، نمیتونستم خودم رو هم راضی و متقاعد کنم که در اون ثانیه ها ، رادیوی ماشین رو روشن کرده و به شایعات ضد و نقیضی که از رسانه ها پخش میشد گوش کنم . من داشتم از شدت استرس و وحشت نابود میشدم .


حلیمه طوری رانندگی میکرد که گویی کل بزرگراهها ارثیه پدری او هستند و البته من از این بابت بسیار خوشحال بودم چرا که من توی اون لحظات حتی تجسم اینکه قادر هستم پشت فرمان اتوموبیل بشینم رو هم در ذهنم نداشتم ؛ احساس ضعف و بیماری شدید میکردم و همه بدنم رعشه گرفته بود . حتی وقتی امروز به اون روز و اون ثانیه ها فکر میکنم تعجب میکنم که چه نیرویی جسم منو توی اون لحظات با خودش این طرف و اون طرف میکشید .


چیز دیگه ای رو که از اون لحظات به خاطر میارم اینه که یادم میاد جنت هم از نیویورک به من زنگ زد و از صداش معلوم بود که اون هم کاملاً قافیه رو باخته است . واقعاً دقیق به خاطر نمیارم ما توی اون تماس تلفنی چیا به همدیگه گفتیم اما مطمئنم که حرفهامون فقط برای این بود که بتونیم اندکی تسکین برای حال همدیگه ایجاد کرده و به هم دلگرمی بدیم . هنوز چند لحظه ای بیشتر از قطع تماس تلفنیم با جنت نگذشته بود که مجدداً گوشی موبایلم به صدا در اومد : شماره مادر داشت روی صفحه به نمایش در میومد ؛ شاید تنها دفعه ای از عمرم که حقیقتاً دلم نمیخواست تماسی رو که میدونستم یک سمتش مادرم قرار داره رو جواب بدم :


- مادر ؟!

- اون مُرده ه ه ه ه ه ه ه  !!!! ( )


واقعاً نمیدونم چه چیز مربوط به اون لحظه منو بیشتر ویران و نابود کرد : شنیدن وحشتناکترین خبر عالم یا شنیدن دردناکترین ضجه و فریاد مادرم در همه عمر . واقعاً قادر نیستم اون ثانیه رو تشرح کنم . ( )


فقط بعدش من هم شروع کردم به فریاد کشیدن :

او مرده ؟؟؟؟!!!! مایکل مرده ؟؟؟؟!!!!!  ( )


در حالیکه صداش اندکی آرومتر شده بود با درد تکرار کرد :


او مرده ...  ( )



حالا حلیمه هم داشت در کنار من گریه میکرد و دیگه مابقی طول سفر تا رسیدن به بیمارستان برای من تنها شبحی تار و تیره از خاطرات زندگیست .


وقتی به نزدیکی های محوطه بیمارستان رسیدیم متوجه شدم که تقریباً 12 هلیکوپتر مربوط به شبکه های خبری مختلف دارند اون اطراف و توی آسمون چرخ میزنند . پلیس برخی از خیابانهای اصلی Westwood رو با نوارهای مخصوص صحنه های جرم و جنایت مسدود کرده و مردم که تعدادشون هر لحظه در حال افزایش بود ، سراسیمه و نگران به سمت بیمارستان میدویدند . کمی بعد یک افسر پلیس که ما رو شناخته بود ، اتوموبیل رو از یک مسیر فرعی به سمت درب کناری بیمارستان هدایت کرد و سپس حلیمه من رو از ماشین پیاده کرد و خودش سراسیمه به سمت پارکینگ بیمارستان رفت تا بتونه ماشین رو پارک کنه و مجدداً به من بپیونده . در حالتی مابین دویدن و راه رفتن ، سراسیمه خودم رو از داخل پیچ و خمهای داخل بیمارستان به سمت بخش اورژانس رسوندم و درحالیکه اونجا یک پرستار رو مقابل خودم دیدم فریاد کشیدم :


او کجاست ؟ مادر من کجاست ؟؟ 


پرستار ، دستپاچه و وحشتزده اتاق کنفرانسی رو از راه دور با انگشت به من نشون داد . برق آسا خودم رو به سمت اتاق کنفرانس کشونده و داخل شدم : مادر اونجا به تنهایی در اون سوی میز کنفرانس در سکوت محض همانند مجسمه ای بیجان نشسته بود . او عینک تیره ای بر چشمانش داشت و در حالیکه مشخص بود ابداً گریه نمیکرد ، به نقطه ای ثابت در دوردست خیره باقی مانده بود . حالا دیگه و با دیدن این صحنه حتی کوچکترین شانسی جهت تکذیب خبر درگذشت مایکل برای من باقی نمونده بود ! ( )


به سمتش قدم زدم ، به آهستگی کنارش نشستم و با محکمترین شکل ممکن در آغوشش کشیدم اما مادر درست همانند یک جسم صلب ، ساکن و بی حرکت بود . در اون لحظات هر دوی ما احتیاج به تسکین و آرامش داشتیم .


کمی بعد ، پسر عموم Trent وارد اتاق شد و به من گفت :


من اینجا پیششم . تو برو کنار مایکل ! ( )



وقتی مجدداً وارد راهرو شدم ، لاتویا و رندی با چهره های برآشفته و ویران اونجا ایستاده بودند ؛ درحالیکه رندی هذیان وار تنها یک جمله رو پشت سر هم تکرار میکرد :


یه نفر این کارو کرده ! یه نفر این کارو کرده ! 


واقعاً در شرایطی نبودم که بتونم حرفهای رندی رو بفهمم و تحلیل کنم . رندی فقط تونست با اشاره دست ، سمتی که برادرمون اونجا آرمیده بود رو بهم نشون بده . اونجا اتاقی در پشت یک درب ِ بسته بود ؛ دربی که یقیناً رندی اصلاً دلش نمیخواست برای بار دوم از اون عبور کرده و داخل اتاق پشت سرش بشه ! ( )


لاتویا و من به آهستگی به سمت اتاق به راه افتادیم . اتاق پنجره ای داشت که میشد از پشت اون به داخلش نگاه کرد . اونجا شبیه به یک اتاق نشیمن بود که توش یک نیمکت در کنار یک تخت قرار داشت و لامپ کم نوری به آهستگی تخت و ملحفه سفیدی که بر روی اون کشیده شده بود رو روشن میکرد . مایکل روی اون تخت و زیر پارچه ای سفید بی حرکت خوابیده بود ! لاتویا درب اتاق رو به آهستگی گشود و به سمت تخت حرکت کرد . او به آرومی به سمت مایکل رفت ، پارچه رو از روی صورت مایکل کنار کشید و در حالیکه خودش رو به بدنه تخت تکیه داده بود ، صورتش رو به صورت او چسبوند ؛ گویی داشت برای آخرین بار با برادرش نجوا میکرد . در حالیکه به کل این صحنه ها با بهت خیره شده بودم و نمیتونستم باور کنم که کابوس وحشتناکی که مقابلم قرار گرفته واقعیته ، به آهستگی وارد اتاق شده و به کنار تخت رفته و در سمت مخالف لاتویا کنار مایکل ایستاده و با ناباوری محض به او خیره شدم . ( )


لاتویا در همون حال صورتش رو که به صورت مایکل چسبونده بود از روی صورت مایکل جدا کرد ؛ درحالیکه سیلاب اشک از چشمانش به سمت پایین صورتش در جریان بود . سعی کردم با همه وجود به خودم مسلط بشم ؛ نفس عمیقی کشیده و دستم رو به سمت دست مایکل که بی حرکت در کنار بدنش قرار گرفته بود حرکت دادم . حالا دستان مایکل توی دستهای من بود و من داشتم پوست لطیف و نرم مایکل رو نوازش میکردم ؛ درست شبیه به وقتهایی که درکودکی ، زمانی که تنها و درمونده و غصه دار بود نوازشش میکردم و بهش دلداری میدادم . نمیتونستم باور کنم تا اون حد تکیده و لاغر شده . او تقریباً به اندازه نصف وزنی که یک ماه قبل از اون داشت به نظر میرسید . اگه یه غریبه بی اطلاع در اون لحظه وارد اتاق میشد و مایکل رو در اون وضعیت میدید ، بدون شک فکر میکرد که برادرم به خاطر ابتلا به سرطان یا فقر مطلق غذایی و بی اشتهایی مفرط از دنیا رفته است . حتی یادمه یکی از پیراپزشکها به من گفته بودند که وقتی مایکل رو تو اون وضع دیدند فکر میکردند که او مدتها در یک آسایشگاه بستری بوده است .


به آهستگی زیر لب زمزمه کردم :


چه بلایی به سرت اومد ؟ 


اینو خوب میدونستم که هیچ اندازه ای از تمرین رقص و موسیقی ، هرچقدر هم شاق و طاقت فرسا امکان نداره که بتونه به تنهایی مایکل جکسون رو از پا در آورده و به این حال و روز بندازه . اوج غم و اندوه درون قلبم به من اجازه این رو نمیداد که بتونم بیشتر از اون تحلیل کنم که چه عواملی ممکنه مایکل رو به اون حالت در آورده باشه . من بعد از دیدن جسم بیجال برادرم دیگه در شرایطی نبودم که مغزم بتونه به هیچ چیزی فکر کرده و روی هیچ موضوعی تمرکز کنه . خم شدم و پیشونی مایکل رو بوسیده و بهش گفتم که دوسش دارم . میدونستم که امکان نداره بتونم از کنار مایکل دور بشم . در همون حال با دستم یکی از پلکهای مایکل رو زدم بالا تا بتونم برای آخرین بار چشمهاش رو نگاه کنم . در حالیکه صورتم رو به صورتش چسبونده بودم و با جنون سعی میکردم با چشمانش من رو نگاه کنه ، هق هق کنان میگفتم :


به من نگاه کن مایک ! منو ببین ! ( )




من داشتم این حرکت جنون آسا رو بر خلاف همه تعالیم اسلامی که در زندگیم میدونستم و آموخته بودم انجام میدادم ؛ من داشتم در چشمان کالبدی مینگریستم که روح در اون جریان داشت و هنوز به صورت کامل ازش خارج نشده بود و این حرکت از دیدگاه اسلام گناه به شمار میومد .


میدونستم که روح مایکل در اون لحظات داره من رو نگاه میکنه و بهم میگه که گریه نکنم و اینکه اون حالش خوبه اما من دست خودم نبود و نمیتونستم بارش اشکهام رو متوقف کنم . به یاد میارم که من و لاتویا در اون لحظات چقدر دلمون میخواست که ای کاش میتونستیم ما هم از توی کالبد و جسم زمینیمون خارج بشیم و از بالا به خودمون و اعمالمون نگریسته و خودمون رو مورد بررسی و انتقاد قرار بدیم . این دقیقاً همون فکری بود که من توی اون ثانیه ها داشتم ؛ فکر میکردم مایکل الآن داره از اون بالا آزادانه ما دو نفر رو این پایین نگاه میکنه .


کمی بعد ، پرینس ، پاریس و بلنکت توسط پرستاری وارد اتاق شدند . به نظر من کلیه اون چیزهایی که اون بچه ها در اون ثانیه ها به زبون آوردند و کلیه کارهایی که توی اون اتاق انجام دادند ارزش این رو داره که به عنوان رازی مابین سه فرزند و پدرشون برای ابد محرمانه باقی بمونه و من هم هرگز این راز رو برای جهان فاش نخواهم کرد . من همینکه حال و روز آشفته و ویران اون بچه ها رو توی اون اتاق دیدم ، تصمیم گرفتم از اتاق خارج شده و اونها رو در کنار عمشون تنها بذارم . میدونستم من به اندازه کافی برای تسکین دادن درد اون بچه ها قدرت ندارم و به همین علت حس میکردم پاهام دارند من رو از فضای اون اتاق دور میکنند . 


مردم اغلب مصیبت رو یه جور ضایعه و درد فیزیکی به حساب میارن اما من حقیقتاً تا اون روز نمیدونستم که اونها تا چه اندازه در اشتباه هستند ! میدونید ، مصیبت و تراژدی حقیقتاً یه زخم فیزیکی نیست که بشه بخیش زد یا اینکه به فرض عارضه ای نیست که یک جراح بتونه اون رو التیام ببخشه ؛ این یک درد احساسیه . این یه درده مرموزه که در روح انسان مستقر میشه و  همونجا میمونه و تو مجبوری که تا پایان عمرت در کنار اون و با اون به زندگیت ادامه بدی . راستش تو یه لحظاتی بعد از درگذشت مایکل که جملات زننده و آزار دهنده زیادی از سمت رسانه ها و بعضی از طرفداران مایکل به گوشمون میخورد خیلی دلمون میگرفت و آرزو میکردیم که ای کاش این طرفداران میتونستند نگاه عمیقی به ما ( خانواده جکسون ) انداخته و اوج درد و رنجی که ما تحمل میکردیم رو اندازه گیری کنند تا ببینند آیا ما هم در مقابل اون درد و رنجی که خودشون دارند لمس میکنند ، به اندازه کافی داغدار و سوگوار هستیم یا نه ؟! همون میلیونها غریبه ای که مایکل اونها رو خانواده دوم خودش میخوند و درد و رنج و ماتم اونها هم همانند ما ، تسلی ناپذیر به نظر میومد ... ( )



بعد از اینکه از محوطه اتاقی که جسم مایکل در اون آرمیده بود خارج شده و وارد کوریدور اصلی شدم ، چشمم به صف طویلی از افراد و چهره های آشنا و سرشناس افتاد : مدیر ارشد کمپانی AEG ، رندی فیلیپس ، فرانک دیلیو : مدیر برنامه ای که سالها قبل توسط مایکل اخراج شده و بعدها مجدداً توسط کمپانی AEG به استخدام در اومده بود و همچنین تومی تومی ( Tohme - Tohme  ) که اون هم اخیراً توسط برادرم از کار برکنار گشته بود ؛ من همه این افراد رو اونجا در کنار هم دیدم اما امکان اینکه بتونم روی اعمال و رفتار هیچکدومشون به صورت مستقیم نظاره داشته باشم رو در اختیار نداشتم . فقط یادم میاد یکی از اون افراد به سمت من اومد و بهم گفت که آیا حاضرم بیانیه ای که مرگ مایکل رو برای مردم جهان تایید میکنه قرائت کنم و تنها چیزی که من در پاسخ گفتم این بود :


البته ! طرفدارانش باید از این خبر مطلع بشن ... ( )


راستش ما برای خوندن این بیانیه مجبور بودیم اتاقی بدون پنجره رو پیدا کنیم چرا که اون افراد و مسئولین بیمارستان خبر داده بودند که طرفداران بیشماری اون بیرون و خارج از محوطه بیمارستان ، مضطرب و پریشان و خشمگین منتظرند . اونها اعتقاد داشتند فقط کافیه اون طرفداران من رو از پشت پنجره ببینند ؛ اون وقته که بدون شک اونها پنجره رو شکسته و به سمت داخل هجوم میارن !


خیلی از طرفدارها هنوز نمیدونند که حقیقتاً چرا من بیانیه رو به جای یک پزشک متخصص یا نماینده تیم پزشکی قرائت نمودم . خوب ، همه اون چیزی که من میتونم در اینباره بگم اینه که این مساله ، خواست وکلا و خود تیم پزشکی بود و از نظر من هم این تصمیم درست و عاقلانه به نظر میومد چرا که باور داشتم این وظیفه رو شخصی که ارتباط و رابطه فیزیکی نزدیک با مایکل داشت باید به انجام میرسوند . با خودم گفتم : بذار طرفدارها این خبر رو ابتدا از افراد خانواده بشنوند . 


سرانجام من رفتم و در اتاق عقبی منتظر باقی موندم تا اونها ، مقدمات اجرا و برگزاری کنفرانس خبری رو آماده کرده و من رو صدا کنند تا بیام متن بیانیه ای که برام نوشته شده بود رو جلوی دوربین تلویزیون بخونم . در همون حالی که منتظر اطلاع رسانی اون افراد بودم ، شروع کردم متن بیانیه رو یک دور در خلوت برای خودم خوندن و تمرین کردن که ناگهان با خوندن همون جمله اولش حس کردم نفسم گرفت و سینم مجدداً و از نو سنگین شد :


او داشت برای بازگشتش آماده میشد تا به همه دنیا ثابت کنه تا چه اندازه در مورد او در اشتباه بودند . او نمیتونه مرده باشه ! این ، نمیتونه اتفاق افتاده باشه ! آخه چطوری ممکنه او ... ( )


و دوباره بارش اشک از چشمانم آغاز شد که ناگهان صدای فریادی به گوشم خورد :


بیا جرمین ! اونها منتظر تو هستند ! 


و من از اتاق خارج شده و در میان حجم انبوهی از دوربینها و فلشها به مقابل میزی با دسته ای از میکروفونهای مختلف که روش قرار داشت رسیدم . نفس عمیقی کشیده و به آهستگی شروع کردم :



برادرم ، سلطان افسانه ای پاپ ، مایکل جکسون ، در روز پنجشنبه 25 ژوئن سال 2009 راس ساعت 2:26 بعد از ظهر از دنیا رفت . گمان میرود که یک حمله قلبی در خانه اش برای وی پیش آمده باشد ؛ هرچند که علت دقیق مرگ او تا زمانیکه نتایج کالبدشکافی او اعلام نگردد ، مشخص نخواهد شد . پزشک شخصی او که در آن لحظات در کنار وی بوده تلاش نموده که مایکل را از مرگ نجات دهد ؛ همانطور که پیراپزشکانی که وی را با آمبولانس تا بیمارستان رساندند نیز به همین شکل تلاش و فعالیت نمودند . بعد از انتقال وی به بیمارستان ، تیمی از پزشکان به مدت تقریبی بیش از یک ساعت کوشیدند تا جان وی را نجات داده و او را به زندگی بازگردانند اما متاسفانه آنها نیز ناموفق بودند ...


هرچند که ما کمی بعد ، به بی فایدگی تمام این تلاشها پی برده و متوجه شدیم که مایکل ، حتی قبل از اینکه کسی با 911 تماس بگیرد نیز از دنیا رفته بود . به نظر میاد که تنفس مایکل راس ساعت 12:05 به صورت آشکارا قطع شده و او راس ساعت 12:21 ، حتی قبل از اینکه کسی از داخل منزل او با اورژانس تماس بگیرد از دنیا رفته بود . ( )


* بدون شرح :



Michael Jackson Killer : مایکل جکسون کُش !!!


  


نمیتونم اینجا راحت بخوابم ! یه خواب آور نیاز دارم ... البته هرچیزی جز پروپوفول !!!!


    


مترسک سیاه در دیزنی لند ، غرق در ندامت و شرمساری ، سوار بر دامبو !!!!


                      

بعد از پایان کنفرانس مطبوعاتی ، من به همون اتاقی که مادر توش بود برگشتم . جوزف هم در اون لحظات از لاس وگاس داشت به اونجا میومد . مادر از دفعه قبلی تا اون موقع حتی ذره ای از روی صندلیش تکون نخورده بود اما این بار ، به محض اینکه چشمش به من افتاد و دید که دارم داخل اتاق میشم ، رو بهم کرد و گفت :


سلام عزیزم . حالت خوبه ؟ ( )


فکر میکنم بعد از اون شوک وحشتناک در ثانیه ها و لحظات اولیه ، مادر کم کم داشت دوباره به همون نقش مادرانه خودش برمیگشت و میخواست ایمان حاصل کنه که حال همگی ماها خوب و رو به راهه . 


ساعتی بعد ، همه برادرها و خواهرها و اعضای خانواده سر رسیده و توی اون اتاق کنفرانس در بیمارستان UCLA در کنار کاترین جمع شده بودند ؛ در حالیکه جسم مایکل جکسون ، ساعتی قبل جهت انجام تحقیقات و کالبد شکافی برای بخش پزشکی قانونی اعزام شده بود . حالا عصر دلتنگ و نفسگیر پنجشنیه از راه رسیده بود و ما همگی دستهای همدیگرو محکم توی همون اتاق در دست گرفته بودیم و در کنار هم گریه میکردیم و به حرفهای مادر گوش میدادیم که برای ما تعریف میکرد چطوری کل مسیر Hayvenhurst تا UCLA رو دعا کرده و از خدا خواسته بوده که مایکل رو زنده نگه داره ... ( )



* آخرین دیدار جکسونها با مایکل جکسون کبیر ... جرمین و حلیمه در بالا و میانه تصویر ...


* داستان جرمن که به اینجا میرسه ، اشک از نو همه صورتش رو فرا گرفته اما همچنان به سختی تلاش میکنه که لبخندش مثل همیشه زنده و قدرتمند باشه . او در پاسخ به این پرسش که نظرش در مورد سری جدید کنسرتهایی که همراه با برادرانش به مناسبت سالگرد درگذشت مایکل به روی صحنه میبره چیه ، میگه :


اجرا کردن بر روی صحنه با الهام گرفتن از روح جکسون فایو ، یه جورایی برای همه ما زنده کردن و احیای روح و خاطرات آغاز سفر طولانی زندگیمونه که از گری ایندیانا آغاز شد . چه فلسفه این حرکت درک بشه چه نشه ، برای من و برادرهام این حرکت ، تداعی خاطراتیست که به این شکل مجدداً به زندگی بازگشته و از نو زنده میشن . این یک نوع درمان و التیام برای همه ماست . هرچند ، بدیهیست که این اجراها بدون حضور مایکل هرگز شبیه به آنچه که دنیا با او میشناخت نخواهد شد . شکاف و خلاء حضور او بر روی صحنه بازتابی از خلاء و شکاف موجود در روح و زندگی ماست که تا ابد با هیچ چیز پر نخواهد شد . هرچند ما همواره و در انتها ، تنها با یک چیز آرامش گرفته و به حضورمان بر روی آن صحنه با همه قدرت ادامه خواهیم داد : اینکه باور داریم یه جای دیگه ، تو یه عالم دیگه ، یه پسر کوچولویی اون بالاها با یک لنگه دستکش سفید توی دستش و طبلهای کوچک بانگوش نشسته و داره با ریتم موسیقی ما بدون کوچکترین اشتباهی همنوازی میکنه ...






تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

نظرات 26 + ارسال نظر
شیدا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:32 ب.ظ

اامروز به اندازه ی اون روزی که خبر فوت مایکل رو شنیدم ناراحتم ...همیشه این رو فراموش میکنم که مایکل دیگه رو ی این کره خاکی نفس نمیکشه برای همینه که همیشه 25 ژوئن هرسال انگار برای اولین بار خبر فوت مایک رو میشنوم....25 ژوئن سال 2009 (سال آخر دبیرستانم) یه دختر دبیرستانی بودم که با شادی تمام رفته بودم کارنامم رو بگیرم که دوستم زهرا بهم گفت چقد سرخوشی تو امروز ؟خبر نداری نه؟...من با تعجب گفتم چیو؟...زهرا: مایکل جکسون مرده..من هنگ کرده بودم مثله آدم های خنگ فقط میگفتم مایکل؟مایکل کیه؟.....وقتی اومدم خونه اولین چیزی که سرچ کردم این بود :مرگ مایکل جکسون شایعه است...اما...فقط یه چیز برای سال هایی که بدون مایک میگذره میتونم بنویسم:نفس نمیکشد هوا،قدم نمیزند زمین ،سکوت میکند غزل ،بدون تو یعنی همین...

dorsa mj چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:05 ب.ظ

هنوز باور نمی کنم که رفتی مایکل ...
.
.
.

Neglection can kill
Like a knife in your soul
... Oh it will
.
.
.

... Gone Too Soon

سادنا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:44 ب.ظ

چرا رفتی ، چرا ؟ من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم

نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست ؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست ؟

نه هنگام گل و فصل بهارست ؟
نه عاشق در بهاران بیقرار است ؟

نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش ؟

خروش از چشم من نشنید گوشت ؟
نیاورد از خروشم در خروشت

اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت ؟


میدونی علی...خیلی حس بدیه امروز
خودمم نمیدونم با خودم چند چندم؟؟؟
داستانم ک داغ دلمونو تازه کرد....
همه ی خاطره های تلخ اون روز مثه فیلم از جلو چشمم رد میشه.....چی کشیدیم...چی میکشیم...
مایکی مهربوون من...
چرا رفتی؟؟؟؟ :((((((((((((((((((((((((((((((((

حامد چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:37 ب.ظ

...

مرسی

سارا چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:01 ب.ظ

هزاران سپاس بابت این که در ین لحظات پر از دردورنج همراه ما بودید و باوجودتون دلگرمی به ما بخشیدید

God Bless You ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:58 ق.ظ

آذر پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:58 ق.ظ

خاطره جرمین واقعا تکان دهنده بود.قلبم به درد اومد.بااینکه پیراپزشکی میخونم و بارها برای تشریح بالای سر جسد رفتم ولی خوندن قسمتی که جرمین و لاتویا دارن با جسم بی جان مایکل وداع میکنن، نابودم کرد.من این صحنه رو تو بیمارستان زیاد دیدم اما درمورد مایکل،فقط با خوندنش داغون شدم
یادآوری روز درگذشتش منو میکشه.خدا میدونه اون روز رو چطوری گذروندم.اونقدر شوکه شده بودم که گریه ام نمیگرفت.تا روز قبلش همه اش میگفتم:وای! دیگه کم مونده this is it شروع بشه
نمیدونستم قراره فردا چه خبری بشنوم.بعدش تا یه ماه همه کانالها آهنگاشو پخش میکردن.کانالهایی که تا روز قبلش از صبح تا شب داشتن خواننده های تازه به دوران رسیده رو مطرح میکردن حالا تمام برنامه هاشون شده بود مایکل جکسون.همه ازش تعریف میکردن.حتی اونایی که بارها بهش توهین کرده بودن داشتن از خوبیش میگفتن.یکی نبود بپرسه چرا اون موقع که زنده بود شر و ور میگفتین و آزارش میدادین؟چرا وقتی مرد یه دفعه عاشقش شدین و به به و چه چه میکنین؟
خیلی ناراحتم.خیلی...میدونم تو شبکه های اجتماعی ایرانیا راجع به مایکل چی میگن.حالم ازشون بهم میخوره.بعضی وقتا با خودم میگم چه بهتر که ایران نیومد.آخه بعضی طرفدارا دوست داشتن مایکل بیاد ایران.اگه میومد و همین آدمها رو مستقیما میدید باور کن دیگه پاشو تو ایران نمیذاشت.همون بهتر که با اکثریت مردم ایران آشنا نشد

نمیدونم در مقابل نظرت چی بگم آذر عزیز ... میدونم چی میگی . حقیقتاً وحشتناکه . با این درد بزرگ حماقت ملت ایران هرگز نمیشه کنار اومد ...

fan پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:53 ب.ظ

اعتراف میکنم که نمیتونم حالی که تو این روز داری رو
درک کنم
ناراحتم به خاطر نبود مایکل
خوشحالم برای اینکه بالاخره به جایی که بهش تعلق داشت
سفر کرد
( بهشت )

( اعتراف میکنم که نمیتونم حالی که تو این روز داری رو
درک کنم )

تعجب نکن ... جز خود خدا هیچکس توی این عالم نمیتونه ...

فرشته پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:13 ب.ظ

سلام
ببخشید یه سوال برام پیش اومده :
می خواستم بدونم شما مایکل رو خدا میدونین منظورم اینه ک با خدا برابر میدونین یا اونو از خدا بهتر میدونین؟
خیلی برام مهمه یعنی کنجکاو شدم بدونم
منکه خودم عاشق مایکلم و از خیلی از آدمای دوروبرم بیشتر دوسش دارم ، هیچوقت به خودم اجازه ندادم مایکل را خدا بنامم چون فکر می کنم اونی که بالا سرمونه (خدا) ناراحت شه
ببخشین اگه سوالم چرت بود
درضمن منم 5مین سال درگذشت سلطان پاپ و تسلیت میگم گرچه تو قلبمون هنوز زندست ...الهی روحت شاد باشه مایکل عزیزم

سلام ....

هونطور که خودت هم فهمیدی ، سوالی بی معنی و خالی از ارزشی کردی دوست عزیز : تا تو خدا رو چی ترجمه کنی !!! اگه خدا منظورت خالق و آفریدگار کائناته ... بله ، این عین حماقته که کسی مایکل جکسون رو خدا بدونه ... اما اگه خدا منظورت انتهای هر چیزیه .. بله خدا بود و بزرگترین خدا !!! مشکل مردم عالم اینه که وقتی میگن : خدا ، هنوز خودشون هم دقیق نمیدونند دارند در مورد چی حرف میزنند دوست عزیز ؛ علی رغم اینکه فکر میکنند دارند در مورد بدیهی ترین چیز در آفرینش حرف میزنند ...

محمد حسن جمعه 6 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:16 ق.ظ

بسیار دردناک بود هعییی ...

خیلی ببخشید میشه لینک دانلود آلبوم bad25 رو در اختیارم قرار بدید خیلی دوست دارم اجرای بی نظیر پادشاه رو ببینم :( میشه؟؟؟؟هر چقد گشتم پیدا نبود ام جی فول هم لینکاش کار نمیکنه :(

با ایمیلم در ارتباط باش به یکی از طرفدارهای این کاره وصلت کنم !!!

مرجان جمعه 6 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:18 ق.ظ

سلام و درود به شما علی عزیز...
مایکل جکسون ستاره ای نیست که افول کنه . مایکل جکسون یک پدیده ست که باید کشف بشه از زوایای مختلف و شناخته بشه در گذر دوران ها..مایکل جکسون اسطوره و پدیده ست و پدیده ها همشه با بی مهری و کج فهمی دنیا و انسانهای زمانشون مواجه میشن.
مهم نیست چقدر بگذره از نبودنش، اون همیشه در دور دست ترین و بالاترین نقطه عالم می درخشه...اون ستاره ای از جنس ابدیته و ستاره ها هرگز نمی میرند...
روحش در آرامش ابدی..
یادش همیشه با ماست...

کاملیا جمعه 6 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:45 ق.ظ

الان همه زندگیم شده یه چیز. تمام همو غمم شده یه چیز... همه دلخوشیامو حاضرم بدم فقط بهم بگن، یجوری بفهمم، یا یه جوری بهم ثابت شه... که اون دنیایی هست... روحی هست.... زندگی دوباره ای هست.... و ارباب ما داره اونجا زندگی میکنه... داره نفس میکشه... راضیه...خوشحاله.. چیزی آزارش نمیده....
این روزگار نامرد داره بی شرمانه و بی رحمانه بدون او جلو میره....

حسام دوشنبه 16 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:07 ق.ظ

یادمه اون لحظه کذایی یه حسی بهم گفت برو تلویزیون رو روشن کن، ساعت ۲ شب بود. همش خدا خدا می کردم دروغ باشه یهو bbc تیترقرمز زد the king of pop hass paassed away یهو شل شدم افتادم می ترسیدم بلند گریه کنم که پدر مادرم بترسن و از خواب بیدار شن بغض گلومو منفجر کرد و تو دلم گریه میکردم، سال ۸۸ بدترین سال زندگیم بود ... پس فرداش امتحان پایان ترم دانشگاهم بود یادمه هیچی نتونستم بخونم و رفتم سرجلسه مثل یه مجسمه... :(( لعنت به این روزگار و دنیا ...

خاطرات سیاه و فراموش ناشدنی اون ثانیه های شوم و پست ...

[ بدون نام ] جمعه 27 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:21 ق.ظ

فقط یادمه وقتی شنیدم قلبم درد گرفت و بغض کردم
مطمئن نبودم این خبر صحت داشته باشه از بابام شنیدم
حالم خوب بود تا فرداش تو یه روزنامه خوندم
خبر فوت همه یه دفعه ای بهم داده میشه یه جوری جیغ کشیدم و گریه کردم که فکر کردن چیزیم شده
من از بچگی عاشق اون مرد یک دستکشه بودم

I keep asking why????

ayda شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:36 ق.ظ

akhe yani chi akhe man nemifahmam dark nemikonam tu katam nemire chetor hamchin adame bozorg va besiar zirako bahush injuri be ghatl mirese injuri nabud mishe kasi nabud komak kone khodesh nemitunest be khodesh komak kone man age pishesh budam harrrrrrrrrrgez nemizashtam chenin etefaghi biofte aslan dark nemikonam bara chi bayad this is it ro erae midad aslan niazi nabud junesh mohem tar bud mitunest rahat bezare kenar che ahamiati dare donia chi mikhad bege rajebesh

نمیدونم الان باید در مقابل کلماتت چی بگم آیدای عزیز. فکر میکنم صدها و هزاران موضوع وجود داره که حتی روحت از اونها اطلاعی رو نداره. شرمندم ولی تو خیلی خیلی از داستانها و حکایتها رو در این مورد نمیدونی ... ای کاش میتونستم بیشتر از اینها کمکت کنم...

ayda شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ب.ظ

chera midunam ali jan , ino motmaenam ke ye chize makhufi mj ro nabud karde ye guruhe gonde poshte in ghazian bikhabiha tahdid haye marg un doctore ablahesh jaryan haro midunam yani migin ye dalile kamelan ghane konande rajebe marge mj hast ke man nemidunam ? shayad!

من اصلاً نمیدونم که تو دقیقاً چه چیزهایی رو میدونی که بتونم بگم تو حقیقت ماجرا رو میدونی یا نه دوست عزیزم ...

ayda یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:34 ب.ظ

michael be ghatl reside in ke doroste ? mage na ? michael bimarie koshandeyi ke nadasht ? faghat bimari poosti dasht ba bikhabi shadid ? doctoresh besh daruhaye ghavi tazrigh mikard ke micheal bekhabe , vali un be khabe vagheyi nemirafte , man dar in had midunam vali inke michael motevajeh zafesh nashode in mano dar ajab va gij karde

بله ... چیزهایی که داری میگی کاملاً درسته و همینطور بوده ...

عسل یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 08:38 ق.ظ http://thisistheman 15.blogsky.com

این آهنگ رو تقدیم میکنم به مایکل عزیز
غصه مون گرفت تو هوای پایی
با غروبای غم انگیز آسمون از گریه لبریز
راهی ام نبود باز دوباره باد و بارون
چی دیگه مونده برامون ما چه کردیم با دلامون
با خاطراتت میشه هم مرد و زندگی کرد
حتی با یادت دیوونگی کرد
اما با اشک با درد
با درد
خیلی روزا گذشت خاطره های تو کم نشد
هیچی اونی که خواستم نشد
اونی که خواستم نشد
خیلی روزا گذشت ولی غم از دل ما نرفت
بی تو پاییز از اینجا نرفت
پاییز از اینجا نرفت
واقعیته
بی تو بارونو نمی خوام
از تو خیلی دوره دستام
خیلی سرده بی تو دنیام
دستای من تو رو میخوان
بد تر از هم لحظه‌ام الان
این حقیقته آدما خیلی تنهان
خیلی روزا گذشت خاطره های تو کم نشد
هیچی اونی که خواستم نشد
اونی که خواستم نشد
خیلی روزا گذشت ولی غم از دل ما نرفت
بی تو پاییز از اینجا نرفت
پاییز از اینجا نرفت

من کم کم داشت اشکم در نیومد
واقعا خیلی سخته

...

زهره شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 09:14 ق.ظ http://Gravatar.com

فقط نابود شدم همین
فقط میتونم بگم نابود شدم
مایکل یه انسان نبود
اون یه فرشته بود واقعا هیچی از یه فرشته کم تر نداشت
درسته ک از دست رفتن اون دنیا رو نابود کرد ولی من خوشحالم ک اون دیگه اینجا نیست
چون اگر اینجا بود غم ها و درداش اونو بیشتر آزار میداد
خدا مهربونیش رو دید و دید که داره زیر بار غم و فشاری ک ایلومیناتی داره بهش وارد میکنه از طریق رسانه ها نابود میشه
و دلش نیومد ببینه فرشته مهربون و خوش صدا و نیکو کاری رو که به زمین هدیه داده بود داره یواشکی اشک می ریزه و درعین حال عشقش رو به مردم هدیه میده
همه مردم لیاقت عشق اونو نداشتن

من خوشحالم ک اون دیگه اینجا نیست
اون احتیاجی به دعای ما نداره و الان داره تو یکی از بهترین جاهای بهشت زندگی میکنه

مایکل کسی بود که شبیهش دیگه تو دنیا پیدا نمیشه
دوستت داریم مایکل
و دلمون برات تنگ شده
همین

مرسی که نظرت رو با من قسمت کردی دوست عزیز . بسیار زیبا بود ...

زهره سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 01:07 ب.ظ http://Gravatar.com

مون واکر پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 10:39 ق.ظ http://Gravatar.com

من نمیخوام مایکل رو در سطح افراد مقدسی مثل اماما یا پیامبر بالا ببرم (هرچند که از نظر من مایکل در جایگاه مقدسیه)
ولی مایکل کمتر از حتی امام ها برای ایجاد صلح و برقراری آرامش بین همه مردم تلاش نکرد...
اصلا چرا ما مایکل رو فقط به چشم یه خواننده میبینیم و بهش میگیم سلطان پاپ؟؟
خوانندگی بخشی کوچیک از زندگی مایکل بود
بخشی تاثیر گذار که ازش برای هدف بزرگش یعنی تبدیل دنیای داغونمون به یه دنیای قشنگ و بدون جنگ استفاده میکرد..
مایکل در واقع یه انسان دوست بود ... این کاریه که اون میکرد و در کنارش خوانندگی هم میکرد
مایکل وظیفه خودش میدونست که به بچه ها و افراد نیازمند کمک کنه
اون آرزو داشت پولدار ترین و مشهور ترین آدم روی زمین بشه که بتونه این تاثیر ها رو رومردم بذاره
به خیریه ها کمک کنه
نژاد پرستی رو ریشه کن کنه و ....
مایکل در اثل تور جهانی خطر ناک رو برای این برگزار کرد که پولی رو که ازش به دست میاره رو به خیریه ا بده و باهاش برای بچه ها اسباب بازی بخره...
مایکل یه انسان دوست به تمام معنا بود
اون پادشاه مهربونی / نیکو کاری/ اعتماد به نفس/ انگیزه/ امید/ عشق/ و ... خیلی چیزای دیگه بود
وما فقط بهش میگیم سلطان پاپ!

افراد خیلی زیادی ادعا میکنن که طرفدار مایکل جکسون هستن و به خودشون میگن مون واکر(اسم فن های مایکل)
ولی مون واکر بودن لیاقت میخواد
اینکه ما همه ی آلبوم های مایکل رو از بر باشیم یا همه ی عکساش رو دیوار اتاقمون باشه معنیش این نیس که طرفداشی و مون واکری ...
هر وقت دیدی مثل پادشاهت داری تاثیر مثبت رو اطرافیانت میذاری.. هر وقت یاد گرفتی دروغ نگی هر وقت یاد گرفتی به دوستات احترامب ذاری هر وقت یاد گرفتی بطری آب معدنی یا پوست آدامست رو رو زمین نندازی
هر وقت یاد گرفتی یه نفر رو به خاطر ظاهرش /دینش / یا طرز فکرش مسخره نکنی و دست نندازی
هر وقت یاد گرفتی به فکر آدمای فقیر باشی و با پرخوری و اسراف نکردن بهشون کمک کردی
هر وقت یاد گرفتی خدارو به خاطر تمام نعمت هایی که بهت بخشیده شکر کنی..
اون موقع میتونی به خدت بگی همینه.. سلطان من مایکله منم یه مون واکرم
من مثل پادشاهم زندگی میکنم
مون واکر بودن لیاقت میخواد
نمیدونم به خاطر این موضوع باید خوشحال باشم یا ناراحت.. ولی تاثیری که مایکل تو زندگی من گذاشت . هیکدوم از داستانایی که درمورد اماما یا پیامبرا برامون میگن روم تاثیر نداشت!...

دوستت داریم مایکل ما جمع مون واکر ها

برام از خودت بیشتر بنویس . بذار ببینم کی هستی و چی کاره ای و کجای این دنیا قرار داری . اسم و ایمیل واقعیت چیه دوست عزیز ؟ خوشحال میشم بهم خبر بدی ...

مون واکر پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 12:25 ب.ظ http://Gravatar.com

اگر بحث این بود که مایکل چقدر معروفه به خاطر همین خیلی تو دل مردم جاد داره ... نه ربطی نداره
این روح مایکل بود که قلب هممونو تسخیر کرد
وگرنه الویس پریسلی خیلی خیلی ترانه های خفن مینوشت و اون زمان طرفدارای خیلی زیادی هم داشت!
چرا به اندازه مایکل محبوب نبود؟؟؟
الان جاستین بیبر؟ سیا فارلر ؟ لیدی گاگا؟؟
چرا اینا به اندازه مایکل تو دل مردم نیستن؟؟
خیلی ها که فندوم بی تی اسن یا کیپاپر هستن میگن الان دیگه بی تی اس داره جای مایکل رو میگیره..
ولی تاحالا میدونستین حقیقت ظهور بی تی اس چی بود؟؟
سوک جین و جانگ کوک وقتی نوجوون بودن برای اولین بار تونستن تو تور جهانی شکست ناپذیر حظور پیدا کنن و وقتی لاتویا جکسون استعداد اونا رو تو رقص و آواز دید اونا رو به یه شرکت که حالا دیگه اسمش شده بیگ هیت معرفی کرد
و با حمایت خونواده هاشون گروه هفت نفره و موفق بی تی اس وارد دنیای موسیقی شد
جین و کوک و بقیه اعضا بشددددددددت طرفدار مایکل بودن و سعی میکردن از سبک پاپ آمریکایی مایکل تو پاپ کره ای استفاده کنن
ولی از این نظر خیلی توسط مایکل حمایت میشدن
و تو سال 2010 که دیگه خیلی معروف شده بودن ( یعنی یکسال بعد از مرگ مایکل)
لاتویا تو سرمایه گذاری 10 میلیونی سفرشون به کانادا بهشون کمک میکنه و تو یکی از همین مصاحبه ها جیمین میگفت که هیچوقت مایکل عزیز رو فراموش نمیکنیم
اون لحظه لاتویا متوجه نمیشد که جیمین چی میگه و مترجمشون به زبان انگلیسی ترجمه کرد...
علت ظهور پر رنگ بی تی اس حمایت های مایکل و خواهرش بود
و جالبه بدونید تو سال 2020 بی تی اس یه ترانه صلح آمیز
برای امید بخشیدن به مردم افسرده که کرونا گرفته بودن نوشت به اسم دینامیت که رکورد بازدید یوتیوب رو درعرض بیست دقیقه شکوند
این آهنگ که به افتخار و یادبود مایکل جکسون نوشته شه بود تونست خیلی طرفدار پیدا کنه
و موزیک ویدیو ی این آهنگ رو هم اگر دیده باشید میبینید که رقص اعضای گروه دقیقا عین عین عین عین رقص مایکل تو آهنگ بیلی جین و سیاه و سفید هستش
با انتشار این موزیک ویدیو بی تی اس روح از دست رفته مایکل رو برای چندمین بار به این دنیا برگردوند

در کل علاقه ای به قرتی بازی های این موجودات سوسول و جلف کره ای ندارم دوست عزیز . آهنگهاشون هم خوشبختانه یا متاسفانه ذره ای جذابیت برای من نداره ...

مون واکر جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 08:34 ق.ظ http://Gravatar.com

سلام من یه مون واکر عاشق هستم که یکم بالاتر هم کامن گذاشتم به اسم زهره
من مایکل رو از 8 سالگی میشناختم ولی فقط به این خاطر طرفدارش بودم چون از صدای قشنگش خوشم میومد و رقصش رو دوست داشتم
ولی وقتی 12 سالم شد و تو سایتای خبری و مطالب هجوی که ازش مینوشتن اعصابم به هم میریخت و تصمیم گرفتم بیشتر بشناسمش و چون بزرگتر شده بودم میتونستم عمق مطالبی که تو آهنگاش میگفت رو درک کنم و بعد فهمیدم شخصیتی که از مایکل تو ذهن من بود کمتر از دو درصد شخصیت واقعی اون بود!
اینطوری شد که من مون واکر واقعی شدم و حالا واقعا خوش حالم
بعضی وقتا آدم وقتی طرفدار یه آرتیست میشه به کسی نمیگه چون فکر میکنه خونوادش مخالفت میکنن
ولی من الان خوشحالم که طرفدار کسی بودم که نه تنها نباید از بابتش ناراحت باشم و بلکه باید خدارو شکر کنم که این لطف رو به من کرد که من مایکل رو بیشتر بشناسم
من تهران زندگی میکنم!
ارزوی من خدمت به دنیا درجهت تبدیل کردندنیا به یه مکان بهتره
نه با کارهای فوق العاده !!! از نظر مایکل توی آهنگ دنیا رو التیام بده.. لازم نیس کارهای بی نظیری انجام بدی فقط رو رفتار های کوچیک صحیح تمرکز کن!
مثلا اب رو اسراف نکن!
غذای بیش از اندازه درس نکن که نصفش بمونه و بریزش بیرون
اخلاقت رو درست کن و سر بچه ها داد نزن!
اینا واقعا کار های سختی ان؟؟
ما واقعا نمیتونیم دنیا رو التیام بدیم؟؟
من به خودم میگم مون واکر چون واقعا دارم تلاش میکنم که دنیارو التیام بدم!

مون واکر جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 09:13 ب.ظ http://Gravatar.com

خوش حال میشم باهاتون آشناشم

سعی کردم به ایمیلت پیام بدم دوست من ولی برگشت خورد ... باید یه مشکل تکنیکی وجود داشته باشه . خوشحال میشم تو به من پیام بدی :

ali_mjfollower@yahoo.com

اگه دسترسی به اینستاگرام هم داری ، این اسم من :

ali.mjfollower

منتظرم ...

مون واکر شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 03:41 ب.ظ http://Gravatar.com

سلام رفیق ! من Yahoomail ندارم متاسفانه و اینکه بله مشکل اینجا بود که من با موبایل ایمیل نمیفرستم و حسابمو به کامپیوترم انتقال دادم و با اون تو سایتتون نظر میدم! برا همین برگشت خورده
من اینستاگرام ندارم!
سعی میکنم بهتون ایمیل بدم ولی درصورتی که والدینم اجازه بدن!

موفق باشی دوست عزیز ...

مون واکر چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 11:42 ب.ظ http://Gravatar.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد