مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان
مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

مایکل جکسون پادشاه جاودان

با خاطرات مایکل جکسون ( داستان کاپیتان Cao ...)

سلام و وقت بخیر به تک تک عاشقان و مریدان هنرمند کبیر هزاره ها در جای جای سیاره زمین !


13 ژوئن ، روز مایکل جکسون بر شما فرخنده و مبارک باد !!


9 سال پیش در چنین روزی ، دوشنبه 13 ژوئن 2005 میلادی ، یگانه ارباب زندگانیم خسته و شکسته و ویران برای واپسین بار از درب دادگاه سانتا ماریای کالیفرنیا خارج گردید و دنیا بعد از تکرار مکرر و پیاپی واژه تکان دهنده Innocent ، او را مردی آزاد خواند و مایکل جکسون با قامتی خمیده و چشمانی خیس از اشک ، به سوی خانه روانه شد ...



و اکنون 9 سال بعد از آن فرخنده روز باشکوه تاریخ ، 13 ژوئن دیگری را در غیاب مرد یک دستکشه جشن گرفته و یاد و خاطره آن حماسه ساز بی تکرار تاریخ بشر را در کنار عاشقان راستینش گرامی میدارم .


با خودم فکر کردم تو یه چنین روز بزرگ و بی مانندی ، چه چیزی میتونه بالاترین شادی و خوشی رو به قلب طرفداران و عاشقان دوست داشتنی مایکل جکسون وارد کنه ؟ و چه هدیه ای بالاتر و زیباتر از یک خاطره زیبا و به یاد موندنی دیگه از ارباب کبیر افسانه ها ؟؟!!


بله دوستان ، با یک داستان و حکایت دیگه از داستانهای بی انتهای پادشاه جاودان در خدمتتون هستم ؛ داستانی که یه جورایی زمان وقوعش ، تاریخ خیلی خیلی خاصی در زندگی مایکل جکسون به حساب میاد : این داستان تنها چند روز قبل از آغاز سری دوم تور Dangerous در آسیا و آغاز نخستین اتهامات هولناک کودک آزاری مایکل جکسون به وقوع پیوسته ؛ داستانی به تاریخ 20 و 21 آگوست 1993 میلادی ...


فکر میکنم در خجسته روزی که عاشقان دلسوخته خالق BAD ، جشن سالگرد پیروزی مایکل جکسون کبیر رو در گوشه و کنار جهان برگزار کرده اند هیچ چیزی خوندنی تر از داستانی که یه جورایی در نزدیکترین زمان ممکن به شروع این کابوس سیاه به وقوع پیوسته نباشه . با این مقدمه چینی ها به سراغ داستان امروز میرم . خوشحال میشم مثل همیشه من رو در روایت لحظات تلخ و شیرین زندگی اون مرد کبیر و بی تکرار همراهی بفرمایید :


فکر میکنم خیلی از طرفداران مایکل جکسون میدونند که سلطان پاپ در سال 1993 برای اجرای کنسرتهای تور Dangerous به تایوان اومد اما اون چیزی که احتمال میدم کمتر کسی ازش مطلع باشه اینه که مایکل جکسون ، چند روزی قبل از اینکه بخواد برای اولین کنسرتش به بانکوک تایلند سفر کنه ، سفر کوتاهی رو به تایوان انجام داد و سپس از اونجا راهی تایلند گردید . به عبارت دیگه حضور مایکل جکسون در تایوان در سپتامبر 1993 به بهانه اجرای کنسرت در این کشور ، نخستین تجربه حضور وی در این سرزمین زیبا و دوست داشتنی نبود ؛ مایکل جکسون برای نخستین بار در عمرش در آگوست 1993 ، اندکی قبل از شروع دور دوم تور دنجرس نیز از این کشور بازدید به عمل آورده بود و داستان امروز ما ، شرح سفر مایکل جکسون از ایالات متحده امریکا به تایوان است ؛ سفری که مایکل اون رو به کمک خطوط هواپیمایی China Airlines به انجام رسونده بود ...


داستان از اونجایی آغاز شد که مایکل جکسون ، یک هفته قبل از تاریخ شروع کنسرتها در آگوست 1993 تصمیم گرفت برای بازدید از مراحل پیشرفت کار ، سفر کوتاهی رو به تایلند انجام بده تا بتونه همه امور فنی و هنری مورد نظرش رو اونجا بررسی و کنترل کنه . از اونجایی که مایکل با توجه به تجربیات مشابهش در کشورهای آسیای شرقی این رو خوب میدونست که اگه این سفر رو با جت شخصی خودش و در زمان مقرر و برنامه ریزی شده مستقیماً به بانکوک انجام بده ، چه جنجال و بلوای رسانه ای وحشتناکی بروز میکنه ، اینه که این بار نقشه ماهرانه ای کشید و به رسانه ها ، حقه جالبی زد : او از قصد تاریخ 22 آگوست رو به عنوان زمان پرواز مستقیم خودش از امریکا به تایلند اعلام کرد ولی از طرف دیگه تصمیم گرفت خودش به طور مخفیانه ، یک روز جلوتر و با کمک خطوط هوایی China Airlines ، سفر خودش رو ابتدا از امریکا به تایوان و سپس از تایوان به تایلند به انجام برسونه تا به این طریق خودش رو از شر خبرنگارهای موذی و مزاحم در امان نگه داشته و خفت و تحقیر شدیدی رو به رسانه های شایعه پرداز و پاپاراتزی های تایلندی وارد کنه !!!


داستان امروز ما ، داستان خاطرات و حکایتهای شیرینیست که کاپیتان پرواز CI-003 خطوط هوایی China Airlines ، آقای Cao از حضور مایکل جکسون در این هواپیمای عمومی خطوط هوایی چین روایت میکنه .


آقای Cao داستان خودش رو به نقل از سرمهماندار پرواز و خدمه داخل برد اینطور آغاز میکنه و میگه :


مایکل جکسون آخری نفری بود که اون روز با کلاه و ماسک پزشکی معروفش در فرودگاه سان فرانسیسکو سوارهواپیما شد . وی در حالی به سمت جایگاه مخصوص خودش در بخش VIP و کنار پنجره هواپیما حرکت میکرد که بادیگارد معروفش بیل بری در این مسیر وی رو همراهی مینمود . به محض ورود مایکل به هواپیما ، کادر پروازی ، سرمهاندار و خدمه یکی یکی با اشتیاق و علاقه وحشتناک به سراغ مایکل جکسون رفته و به دیدار با وی و خوش آمد گویی به او پرداختند . اونها از اینکه اونقدر خوش شانس و بلند اقبال بودند که موفق به دیدار با شخصی همانند مایکل جکسون شده بودند در پوست خودشون نمیگنجیدند و با همه وجود به خودشون افتخار میکردند .



مایکل از همون لحظه حضورش در داخل CI-003 بسیار خسته و بی رمق به نظر میومد . خودش به همکاران پرواز اعلام کرده بود که به خاطر انجام یک سری مسائل فنی و تکنیکال مربوط به کنسرتهای پیش روش ، شب قبل از اون پرواز رو کلاً نخوابیده و تا صبح بیدار بوده است . به همین علت مایکل بلافاصله بعد از ورودش به هواپیما از خدمه درخواست کرد که بهش کمی آرامش بدند تا بتونه اندکی استراحت کنه . سرمهماندار اون پرواز ، خانم Zhu بلافاصله بعد از شنیدن این درخواست ِمایکل جکسون ، برای او پتویی آماده کرد و اون رو با لبخند روی سلطان پاپ انداخت و براش آرزوی خوابی آرام و سبک نمود . مایکل جکسون با دیدن این حرکت سرمانهدار با عشق به وی لبخند زد و همانند یک پسر بچه خردسال به آرومی به خانم Zhu گفت : دوستت دارم ! خانم Zhu بعداً به من گفت که شنیدن این جمله از طرف مایکل جکسون چقدر قلبش رو گرم و امیدوار کرده است . و اینگونه بود که مایکل جکسون بلافاصله و بعد از بلند شدن هواپیما ، به خوابی عمیق فرو رفت و به مدت تقریبی 5 ، 6 ساعت تمام خواب بود . برای من خیلی تعجب برانگیز بود که به چشم خودم میدیدم که یک سوپراستار در اندازه مایکل جکسون تا چه اندازه میتونه مهربون ، خالص ، بیگناه و کودک صفت باشه .


حالا نزدیک به 6 ساعت از شروع پرواز و لحظه ای که مایکل جکسون به خواب فرو رفته بود میگذشت و هواپیما در اون لحظه همچنان داشت بر فراز آبی بیکران اقیانوس پرواز میکرد . نخستین تابش پرتوهای طلایی نور خورشید در امتداد افق ، خبر از آغاز روز در ارتفاع 32 هزار پایی از سطح زمین رو به پرسنل اون پرواز میداد .


خانم Zhu بعد از پایان اون پرواز برای من تعریف میکرد و میگفت : در حالیکه توی اون ساعت به آهستگی روی صندلی خودم نشسته و مشغول چرت زدن بودم ، ناگهان احساس کردم مایکل جکسون از خواب بیدار شده و داره تکون میخوره . او در اون تاریکی داخل هواپیما اندکی این ور و اون ور رو نگاه کرد و متوجه شد سایر مسافرین پرواز در اون ساعت همگی خواب هستند . وی بلافاصله با کنجکاوی محض کاور پنجره هواپیما رو بالا زد که ناگهان اشعه تابناک و خیره کننده خورشید از پنجره به داخل برد تابید و بر روی سر و صورت تعداد زیادی از مسافرها که در اون ثانیه غرق خواب بودند افتاد ! مایکل جکسون با دیدن این صحنه ، وحشتزده و سراسیمه کاور پنجره رو پایین کشید و ناگهان در برابر دیدگان بهت زده من ، پتویی که شب قبل بهش داده بودم رو روی سرش کشید و اون رو به صورت حائلی بین پنجره و سر خودش با فضای داخل هواپیما قرار داد تا تابش نور خورشید ، مزاحم خواب و استراحت سایر مسافرین هواپیما نشه . مایکل که حالا خیالش راحت شده بود که تابش نور خورشید مزاحم استراحت مسافرهای دیگه نمیشه ، در سکوت و تنهایی در زیر اون پتو به اشعه تابناک خورشید در امتداد افق بیکران خیره گشت . و مایکل جکسون در کل این ماجرا حتی یک ثانیه متوجه نشد که من در کل این مدت کاملاً به او و رفتارش در اون لحظات خیره باقی مونده ام ! صحنه هایی که من در اون صبح مقابل چشمانم میدیدم باور کردنی نبود . ( )


ساعتی بعد و پس از اینکه مسافرهای دیگه هواپیما یکی یکی از خواب بیدار شدند ، مایکل جکسون با خوشحالی به سمت آشپزخونه هواپیما رفت تا هم ببینه اوضاع از چه قراره و هم با افراد حاضر در اونجا گپی بزنه . زمانی که مایکل به آشپزخونه رفت توی دستش چندین مدل اسباب بازی کودکانه بود و قصد داشت تا اونها رو بین کودکان داخل هواپیما قسمت کنه . زمانی که یکی از مسافرین که در اون بخش بود چشمش به مایکل جکسون افتاد با اشتیاق عجیبی عکس فرزند 2 ساله خودش رو به مایکل داد تا اون رو براش امضا کنه . مایکل بعد از امضای عکس به مدت 5 ثانیه با شوق و عشق خاصی به عکس خیره موند و سپس قلم رو کنار گذاشت . در یک کلمه میشد گفت مایکل جکسون به وضوح کودکان رو ستایش میکرد .


بعد از اینکه مایکل جکسون به سمت صندلی خودش برگشت ، مهماندارها صبحانه او رو براش آماده کردند . او برای صبحانه اندکی آب پرتقال ، یک فنجان کوچک قهوه خوری مشروب سفید ، یک عدد سیب و کمی دسر ماست میوه ای صرف کرد . مایکل حقیقتاً یک آدم ِ بخور به معنی واقعی کلمه نبود . او مواد غذایی ویتامین زا و مقوی رو بیشتر به مواد غذایی حجیم و بی خاصیت ترجیح میداد و برای همین در مدت حضورش داخل هواپیما اشتیاقی به صرف خوردنی های متنوع و مختلف از خودش نشون نداد ...



مایکل جکسون در کنار سرمهماندار و مسئول امنیت پرواز


مایکل جکسون در طی مدت اون پرواز سعی کرد با کلیه حاضرین داخل هواپیما به انواع مختلف ارتباط برقرار کنه : از شیطنت کردن با بچه های داخل هواپیما و زیر و رو کردن کل کتابها و مجله های داخل هواپیما و پوکر بازی کردن با سایر مسافرین گرفته تا سر به سر مهماندارها گذاشتن و ور رفتن با پلاکهای روی لباسهای فرمشون و خالی کردن کل اسپری های زنانه خانمها روی سر و هیکلش !!


مایکل جکسون با همه وجودش از حضور در اون پرواز عمومی لذت میبرد و سعی میکرد کاری کنه که به همه مسافرهای داخل هواپیما با همه وجود خوش بگذره . توصیف شور و هیجان و جنون بی حد و مرزی که در کل اون ساعات در وجود مسافرین پرواز CI-003 شرکت هواپیمایی China Airlines در تاریخ 21 آگوست 1993 میلادی موج میزد غیر قابل وصفه .


و سرانجام هواپیما در ساعت 19 عصر روز 21 آگوست سال 1993 بر روی باند فرودگاه بین المللی Taoyuan تایوان فرود اومد . البته بدیهی بود که قبل از اینکه همگی بخوان از هواپیما پیاده بشن ، تعداد زیادی از مسافرین و حتی خدمه پرواز انتظار دریافت امضای یادگاری از مایکل جکسون رو داشته باشند و طبیعتاً ، مایکل جکسون هم اونقدر خوب و مهربون بود که درخواست کسی رو بی پاسخ رها نکنه !


این تجربه به وضوح تجربه ای خاص و منحصر به فرد در زندگی مایکل جکسون به شمار میومد . او در گذشته بسیار به ندرت این شانس و موقعیت رو پیدا کرده بود که بتونه با یک پرواز عمومی خودش رو به مقصدش برسونه و به همین خاطر بی نهایت شاد و هیجان زده بود . او در پایان پرواز از تک تک خدمه به خاطر سرویس عالی و منحصر به فردی که دریافت کرده بود تشکر و قدردانی کرد و همچنین اعتراف نمود که چقدر میل داره که بتونه باز هم پرواز با سرویس هواپیمایی China Airlines رو در آینده تجربه کنه و البته مایکل جکسون خیلی زودتر از حدی که فکر میکرد به این آرزوی قلبیش رسید ! وی که بعد از تایوان عازم بانکوک بود ، یک روز بعد از این پرواز ، پرواز برگشت خودش رو که از شرکت هواپیمایی دیگه ای خریداری کرده بود کنسل کرد و مجدداً با پرواز دیگری از خطوط China Airlines به سمت زادگاه خودش در امریکا بازگشت ! ( )


سرانجام مایکل جکسون در ساعت 19:30 عصر 21 آگوست 1993 در میان بلوا و آشوب و هیجان و جنون وصف ناپذیر مردم تایوان وارد سالن فرودگاه Taoyuan گردید و با ذوق و اشتیاقی بی حد و مرز مشغول قدم زدن در فرودگاه و تماشای مناظر اطراف شد . او به وضوح از اینکه برای نخستین بار در عمرش از جزیره زیبای تایوان دیدار میکرد به وجد آمده بود . حال زمان این بود که مایکل جکسون برای پرواز دوم خودش از تایوان به بانکوک آماده بشه . او کمتر از یک ساعت برای اقامت در تایوان زمان در اختیار داشت . راس ساعت 20:30 ، مایکل جکسون قبل از همه مسافرین پرواز آسیایی بانکوک وارد هواپیما گردید و از اونجاییکه به خاطر بحث مسائل امنیتی بلیط رو با نام مستعار برای خودش تهیه کرده بود ، با حضورش داخل کابین شوک و استرس وحشتناکی رو به خدمه هواپیمای CI-065 که مشغول آماده سازی کابین جهت پرواز بودند وارد کرد که از جزئیات این داستان میگذریم !!! ( )


کاپیتان Cao با این جملات داستان خودش رو به انتها میرسونه و میگه :


... در طول تمام سالهای خدمتم در خطوط هوایی China Airlines افتخار حضور در کنار افراد مشهور زیادی رو داشتم اما بدون شک مایکل جکسون باوقارترین ، متواضع ترین ، مهربانترین و بزرگترین فرد مشهوری بود که من ملاقات نمودم و تا زنده ام ، این حادثه را فراموش نخواهم نمود ...



Captain Cao vs Captain E.O ... !!!


پاورقی :


سالهاست که دیگه توی این دنیا نیستی و دل من هنوز برات شور میزنه ؛ سالهاست که از این خونه رفتی و دل من هنوز برای حقه ها و فریب های کودکانت پر میزنه ؛ سالهاست که خاموش شدی و دل من هنوز دلتنگ صدای خنده ها و I Love You گفتن های عاشقانته ! کاش بازم بودی و خنده های شیطنت آمیز میکردی و دنیا رو به آتیش میکشیدی . کاش دوباره بودی و با همه سیاهی کثیفی که دنیا رو در بر گرفته میجنگیدی . کاش دوباره صبح که میشد ، پتوی خودت رو روی سرت مینداختی که حتی اگه پوست بیمارت زیر آفتاب سوخت باز هم دنیا زیر تابش پرتوهاش نسوزه و آزار نبینه . کاش بازم بودی ...

نه ، بهتر که نیستی ! نباش تا اشک نریزی ! نباش تا نسوزی ! نباش تا نشنوی ! نباش تا نبینی ... 

 

نباش و بدان که نقش جاودانت را در تاریخ ، کامل و بی نقص اجرا نمودی ارباب ...





تا بعد ...


Stay Tuned

! Let's Dance

 

نظرات 9 + ارسال نظر
محمد حسن پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:14 ب.ظ

بسیار جذاب و زیبا بود و بخاطر قلم زیبای شما چند برابر زیباتر ...خیلی ممنون /مایکل جکسون واقعا نابغه بوده

فراتر از نابغه ، برتر از وصفها و واژه ها ... او عزیزترین دوست من بود ...

مرجان جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:29 ق.ظ

دوست بزرگوارم علی عزیز قبل از گفتن هر چیزی در وصف این خاطره زیبا و پرشور ، دوست دارم در آستانه پنجمین سالگرد رفتن غم انگیز مایکل جکسون بزرگ و بی همتا بهت بگم که بودنت و تلاشت بی نهایت تحسین برانگیز و قابل تقدیره.سالهاست که نیست و تو سالهاست که می نویسی برای کسانیکه شاید هنوز در این دنیای بی وفای فراموشکار به یاد اون بزرگمرد باشن و مشتاق شنیدن از مایکل عزیز.قطعا انرژی و پاسخ اینهمه عشق و وفاداری رو در زندگیت بارها دیدی و خواهی دید.انرژی بی نهایت کائنات که مطمئنم مایکل الان با اون یکی شده و همچنان خواهد بود..ازت ممنونم دوست خوبم.
این خاطره ،عجیب به دلم نشست و حالم رو خوب کرد...با بیان نوشتاری زیبای شما بار احساسیش چند برابر شده .درست مثل خوندن یک داستان زیبا از یک کتاب، مثل شنیدن افسانه های قدیمی جذاب بود.خوندن این متن اون هم با این جزئیات و ظرافت این حس رو به آدم میده که انگار همون لحظه و همون جا بین اون مسافرها بودی ...و باز فکر میکنی که چقدر حیف شد و دنیا کسی رو از دست داد که مثل اون رو هرگزش به خودش نمی بینه..
ازت با همه وجود سپاسگزارم...
من خواننده قدیمی وبلاگ هستم، به اندازه سالهای نبودن ارباب، 5 ساله که پیگیر شما هستم...مشغله های ریز و درشت زندگی فرصتی برای بیشتر بودن نمیده، اما عشقش برای من هنوز زنده س و نام و خاطرش پا برجا.خواستم بگم که شاید کمی خوشحالتون کنه از بین همراهان قدیمی وبلاگ که میدونم تعداد زیادیشون دیگه نیستن هنوز هم معدودی وجود دارن که مشتاق شنیدن باشن...
پایبنده باشید.
نام و یادش گرامی....

سلام به مرجان نازنین و عاشق و صمیمی :
در وصف واژه های ارزشمند و زیبات کلامی به ذهنم نمیرسه . هنوز باور کردنش برام مشکله که 5 ساله که نیست . نمیخوام واژه های تکراری رو از نو بیا کنم ... اینکه این نوشتنها و بودنها وظیفه و شغل منه و از اینجور حکایتها ... و آره دوست من : من جوابم رو هزاران هزار بار به باورنکردنی ترین و عاشقانه ترین شکل ممکن از ارباب و کاینات دریافت کرده ام و همین برای من با یک دنیا برابری میکنه ...
مرسی به خاطر جملات زیبا و سراسر عشقت . ممنونم ...

شیدا جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:46 ب.ظ

عالی بود مثل همیشه،مرسی علی جان

قدردانی و سپاس از ارباب افسانه ها ...

آذر شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام علی دوست داشتنی
این خاطره اونقدر احساسی بود که اشک به چشمام اومد.مایکل با وجودی که میدونست آفتاب برای پوستش مضره ولی بازهم میخواست تابش خورشید رو در ابتدای روز ببینه.از طرفی هم نمیخواست دیگران معذب بشن

25 ژوئن کم کم داره نزدیک میشه.چه زود 5 سال گذشت.انگار دیروز بود که از اخبار شنیدم:سلطان پاپ درگذشت.هنوز نبودنش رو هضم نکردم...

سلام به آذر عزیز و مهربون ...

( مایکل با وجودی که میدونست آفتاب برای پوستش مضره ولی بازهم میخواست تابش خورشید رو در ابتدای روز ببینه.از طرفی هم نمیخواست دیگران معذب بشن )

حسرت دیدار خورشید و قدم زدن زیر پرتوهای تابنده اون تا لحظه مرگ از قلب مایکل جکسون دور نشد دوست من ...

25 ژوئن ... تداعی خاطرات به طرزی عمیق قلبم رو فشار میده و به درد میاره ...

zahra شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:14 ب.ظ

سلام به دوست گلم.
واقعا نمیدونم درقبال این خاطره شگفت انگیزو توصیفات بینظیرشمابایدچی گفت.....فقط میتونم بارها وبارها این خاطره رو توذهنم مرورکنم وهرباربیشتر به عظمت شخصیت اون انسان تکرارنشدنی پی ببرم.........بینهایت ازشما استاد گل ودوست داشتنی بابت تقسیم کردن این اطلاعات ارزشمندباما تشکرمیکنم.
نام ویادمایکل جاودانس وجاودان خواهدماند.

سلام زهرای عزیز :

حضور و توجه شما به این داستانهاست که منو به بخشیدن و قسمت کردن بیشتر تشویق میکنه دوست من . از عشق و توجهت سپاسگزارم ...

fan سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:36 ق.ظ

سلام !
مایکل تو دو عکس اخر تو یه حالت قرار داره و
به یه نقطه مشابه نگاه میکنه
مثل این میمونه که عکس خدمه پرواز رو با فتوشاپ
کنار عکس مایکل قرار دادن !
قضیه چیه ؟!

سلام ...

نه اینطور نیست ... عکس اصلی رو توی فیس بوکم قرار دادم . اینها 2 تا عکس تقریباً مشابه هستند ...

کاملیا چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:28 ق.ظ

سلام به شما عاشق خستگی ناپذیر...
راستش این خاطره زبون ادمو بند میاره..... یعنی همش یه طرف اون قسمتی که به مهماندار هواپیما میگه دوستت دارم یه طرف دیگه.. یاد جمله خودش افتادم که: امروز دوستت دارمو به زبون بیارید. شاید فردا دیر باشه. ادما خیلی نیاز به شنیدن این جمله دارن. مایکل تو جنبه احساسی زندگیش خیلی وسیع بود. احساسات فرازمینی... و قلب هرکس رو با یک نگاه میتونست به دست بیاره. و واقعا آدمها چی نیاز دارن بیشتر از دریافت عشق و محبت.. روی هر خط از این خاطره کلی حرف دارم اما دیگه سرتونو درد نمیارم.
و جمله های انتهایی خودتون بی نظیر بود. با این جمله اشکمونو دراوردین..: ( سالهاست که از این خونه رفتی و دل من برای حقه ها و فریب های کودکانه ات پر میزنه.....) دل منم خیلی برای فریب هاش تنگه.... خیلی........غم نبودنش توی این دنیا روز به روز داره سنگین و سنگین تر میشه......

سلام دوست عزیز و عاشقم ...

خوندن نظرهای عمیق سرشار از درک و فهم و محبت امثال تو دوست نازنین هستش که بهم این امید رو میده ، مایکل جکسون هنوز فراموش نشده و تا ابد تو قلب عده ای ، ولو اندک و انگشت شمار باقی میمونه ... ازت ممنونم کاملیای عزیز ...

محمد حسن پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:50 ق.ظ

سلام علی آقا داشتم بین وبلاگ ها میگشتم به یه وبلاگ خوردم که عین مطالب شما رو میذاشت یدونه مطلب بود به اسم تلخنامه ی عشق به آدرس :

http://masterofillusion.blogsky.com/1391/12/15/post-17/

چون همه شون مطالب شما بود پس فک کنم این هم مطلب شما باشه خیلی دوست داشتم این مطلبتونو ..فقط بعضی جاهاش گنگ بود مثلا :

`خودت خوب میدونی که چیا ازت میدونم آقای جکسون ! و میدونی که نمیتونم و نمیخوام و این حق رو ندارم که ناگهان پرده دری کرده و لب به بیان حقایقی باز کنم که تصویر مقدست رو در ذهن عاشقهای کم اطلاع نازک دلت برای همیشه منهدم کنه `

گفتین نمیتونین.. میشه بگین دقیقا چه چیزاییه؟ اگه نمیتونین تو عمومی بگین ازتون درخواست دارم برام ایمیلش کنید اگه مقدور بود چون حقایق رو همه دوست دارن بدونن هر چند هر چی باشه بازم دوستدارش میمونم ...

سلام دوست عزیز ...

( گفتین نمیتونین.. میشه بگین دقیقا چه چیزاییه )

!!!!!!!!!!

به نظرت جمله من به اندازه کافی گویا نبود که این سوال بی معنی رو پرسیدی ؟!!! دارم میگم نمیتونم بگم بعد ورداشتی میگی : میشه بگین ؟؟؟!!! خوب اگه گفتنی بود که میگفتم جناب ... !! خیلی از درد دلها و گلایه های بین دو دلداده وجود داره که به هیچ نفر سومی در دنیا مرتبط نیست . فکر نمیکنم کسی توی دنیا این حق رو داشته باشه که به چنین رازهای عمیق عاشقانه ای دست پیدا کنه .

موفق باشی دوست عزیز ...

سارا.پ پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:03 ق.ظ

Pull over boy
and get your ticket right

http://24.media.tumblr.com/tumblr_mabhajP4PB1ravpnfo1_500.png

I Love It !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد